ماجراهای سنجاب و انسان
در این پست داستان سنجاب مجروجی که یک خانواده دوستدار محیط زیست در فنلاند او را پیدا می کنند روایت می کنیم. این سنجاب پس از مداوا توسط این خانواده به مدت ۶ سال (از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۳) ، تا لحظه مرگش، در کنار این خانواده زندگی کرد و هیچ گاه حاضر نشد به جنگل برگردد.
نوزاد سنجاب در کنار جاده مجروح پیدا شد
“هنگامی که به نظر می رسید او بهبود یافته است، ما او را در دامن حیات وحش رها کردیم اما او از یک درخت افتاد و با ضربه سختی به سنگی برخورد کرد”
“او جان سالم به در برد، اما ما متوجه شدیم که چشمانش هرگز به طور کامل التیام نمی یابد و او نمی تواند به خودی خود زنده بماند”
“نام او Arttu (نسخه فنلاندی از ‘آرتور’) بود”
” چگونه اهلی شدن او ما را بسیار شگفت زده نمود”
“او بازی و دعوا با دستان ما را بسیار دوست داشت (همانطور که می دانید، مانند گربه ) و از سویی به اندازه کافی باهوش بود که گاز بیش از حد سخت نگیرد
“همچنین چرت زدن در جیب ما را دوست داشت”
“او حتی ‘خانواده’ خود را می شناخت و اگر غریبه ای در نزدیکی بود بسیار محتاط می شد”
“ما او را با آجیل، میوه ها، انواع توت ها و قارچ تغذیه می کردیم”
حتی زمانی که به او اجازه دادیم برود، همیشه برمی گردد- “او لحظاتی در آنجا می ماند و سپس شروع به پریدن به سوی شانه ام می کرد”
“پنجه های سنجاب همیشه و در همه زمان ها رشد می کند بنابراین ما مجبوریم گهگاهی آنها را بچینیم چرا که او نمی تواند آنها را به طور طبیعی بپوشاند”
فلش در این عکسگرمی و برافروختگی چشمان او را نشان می دهد…
… در حالی که این یکی چشم خاکستری و ابری او را نشان می دهد
“او از سن زیاد مرد. یک روز صبح که من او را مرده پیدا کردم، در “لانه” خود مانند هنگامی که می خوابید به خواب رفته بود “
“ما دیگر سنجاب ها را با تمام مواد غذایی که برای او ذخیره کرده بودیم، غذا دادیم”