بشر اولیه همواره در پی تفسیر جهان و همچنین در جستجوی یافتن دلیل وقوع پدیده ها و راهی برای مهار طبیعت بوده است. باران های سیل آسا، طلوع و غروب خورشید، خشکسالی و حاصلخیزی مزارع، مرگ و میر کودکان و شیوع بیماری از دیدگاه بشر نمی توانسته بدون دلیل باشد. اجداد انسانی ما پرسش های فلسفی و به تبع آن اندیشه ورزی نیز داشته اند. آنها از خود می پرسیدند منشاء انسان از کجاست؟ هدف از زندگی چیست؟ پس از مرگ چه اتفاقی می افتد؟ در تفسیر جهان و در فقدان علم و روش علمی، اسطوره ها و خدایان این بار را به دوش می کشیده اند و هر رویدادی به خشم یا خشنودی خدایان و ارواح نسبت داده می شد. خدای دریا، خدای طوفان، خدای حاصلخیزی، خدای جنگ و … هر کدام مدیریت بخشی از جهان را بر عهده داشتند.
مطالعه تاریخ علم به ما نشان می دهد که دیدگاه بشر چگونه طی ۲۶۰۰ سال ، از زمان تالس تا عصر کنونی توسعه پیدا کرده است. نکته جالب توجه اینجاست که توسعه هر نظریه، از دل نقد آن نظریه در می آید. برای مثال طبق نظریه تالس ، زمین مثل کشتی بر روی آب قرار داشته است. انکسیمندر به این نظریه نقد جالبی ایراد کرد. او پرسید اگر زمین مثل کشتی روی آب اقیانوس است پس آن اقیانوس روی چه چیزی قرار دارد؟ سپس نظریه را چنین اصلاح کرد: هیچ چیزی که زمین را نگاه دارد وجود ندارد، زمین به این دلیل در حالت سکون است که فاصله اش از همه چیز یکسان است. در فقدان فیزیک، کیهان شناسی و روش علمی در شناخت و برآورد ابعاد جهان، بشر اولیه ره افسانه می زد و تصور می کرد زمین در میانه تارتاروس(۱) و اورانوس (۲) قرار دارد. طبق اسطوره ها فاصله اورانوس تا زمین به حدی بوده که اگر یک سندان برنزی از سقف آسمان به زمین بیفتد نُه روز و شب طول می کشد و روز دهم سندان به زمین می رسد. تارتاروس نیز به همین مقدار تا زمین فاصله داشته و از دید اسطوره های یونان باستان ، زئوس تایتانها یا غول های سرکش را به درون آن پرتاب کرده بود. همهء این داستان ها و اساطیر، تلاشی در جهت تفسیر جهان بوده و این تلاش ها به عبارتی به لحاظ تاریخی ، جد پدری فیزیک امروزی محسوب می شود. بعدها این نظریات به تدریج با نقد روی نقد توسعه پیدا کرد. آریستارخوس، مدل بطلمیوسی و سرانجام مدل کپرنیک. در سایه نقد علمی هر نظریه ، نظریه جدیدی خلق می شد که منسجم تر و دقیق تر و با واقعیت جهان سازگارتر بود. مثلاً قوانین کپلر ساز و کار جهان را به مراتب بهتر از مدل های پیشین توضیح می داد. همانطور که مفهوم نیوتنی نیرو بعدها با نظریه اینشتین وارد فاز نسبیت شد. در واقع نظریه بدیل و جایگزین، روایتی بهبود یافته از نظریه قبلی است با تصحیح نقایص و حذف یک خطا یا اشتباه درون نظریه قبلی ، یک گام معرفتی رو به جلو به شمار می رود.


برخی از نظریات علمی اما به عنوان نظریات انقلابی مطرح می شوند. نظریاتی که دیدگاه رایج عصر را از بن و ریشه به چالش می کشند. برای نمونه داروین نظریه رایج زیست شناسی را بصورت بنیادین برهم زد. یا اکتشاف الکترون توسط جی جی تامسون بعد از ۲۴۰۰ سال، ایدهء تقسیم ناپذیری اتم را سرنگون ساخت. در عصر حاضر نیز ساختمان نظریات جدید، روی استخوان های نقد و شناسایی خطاهای نظریات قبلی بنا شده اند. مدل اتمی تامسون در سال ۱۹۰۳، خیلی زود در سال ۱۹۱۱ با مدل سیاره ای راترفورد جایگزین شد. نظریه راترفوردبیان می داشت که الکترون ها در مدارهای دایره ای شکل به دور هستهء اتم در گردش هستند. این نظریه هم زمان زیادی دوام نیاورد و در سال ۱۹۱۳ توسط بوهر واژگون شد. بوهر در نقد مدل راترفورد اینطور استدلال کرد که اگر ذرات ، مانند سیارات منظومه شمسی به دور خورشید در گردش باشند، می بایست طبق معادلات الکترومغناطیس ماکسول که هر ذره باردار متحرک در یک میدان الکترواستاتیک از خود به صورت امواج الکترومغناطیس انرژی ساطع می کند، به روی هسته سقوط کند. از آنجایی که چنین اتفاقی نمی افتد، به همین جهت الگوی اتمی راترفورد با یک ایراد ساختاری مواجه می شود. درست همانگونه که ایدهء تالس دربارهء زمین، با نقد انکسیمندر به چالش کشیده شد و در سایهء این نقد ، نظریه هایی بهتر و ساختار یافته تر و منسجم تر مطرح شد. همانگونه که کپرنیک، داروین ، نیوتن، فارادی و ماکسول، اینشتین، ماندل، کریک و واتسون، هایزنبرگ، شرودینگر و …. هر کدام با بهره گیری از روش علمی، با نقد نظریه های پیشین، با خلق نظریات بدیع و انقلابی علمی ، دیدگاه ما در قبال ساختار جهان را به طرز بنیادینی تغییر دادند.

۱) تارتاروس در افسانه‌های یونانی، محل مجازات گناهکاران و به نوعی جهنم زیر زمین بود. در اسطوره های یونان باستان، کرونوس و دیگر تایتان‌هایی که با خدایان جنگیدند در تارتاروس زندانی بودند.
۲) اورانوس نام یکی از اسطوره‌های یونانی است که تجسم آسمان و به عبارتی بهشت بالای زمین محسوب می شده و طبق اساطیر یونان، پدربزرگ زئوس و پدر کرونوس می‌باشد.