قبل از تعریف فرهنگ به معنی و مفهوم لغوی آن می پردازیم. محمود روح الامینی به یک معنی از فرهنگ پندنامه ی آتورپات مهراسپنتان در زبان پهلوی اشاره دارد: « در یکی از متون پهلوی که برای ما باقی مانده است، کلمه ی فرهنگ به معنای “دانش و دانایی” آمده است: به خواستاری فرهنگ کوشا باشید. چه فرهنگ تخم دانش استو برِ آن خرد است و خرد آرایش دو جهان است و درباره ی آن گفته اند که فرهنگ اندر فراخی پیرایه و اندر شگفتی (سختی) پانه (نگهبان) و اندر آستانه (مصیبت) دستگیر و اندر تنگی پیشه است.»

در شاهنامه فردوسی فرهنگ با معانی متفاوت و معین دانش، علم، نیک مردی و مترادف با خصایل اخلاقی به کار رفته است.

برهان قاطع، لغت فرهنگ را چنین معنی می کند: « بر وزن و معنی فرهنج است که علم و دانش و عقل و ادب و بزرگی و سنجیدگی باشد. کتاب لغات فارسی را نیز گویند…»

تا این اواخر کلمه ی فرهنگ به معنی علم و دانش به کار می رفت و اطلاق نام فرهنگ به وزارت معارف آموزش و پرورش با توجه به همین معنی  ومفهوم بود، به علاوه کلمه ی فرهنگ با مفهومی روشنفکری و طبقاتی، مترادف کلمات “مبادی آداب”، “باریک اندیش”، “با سواد”، اهل مطالعه”، “خوش مشرب”، “آگاه به آداب و رسوم خاص” و “مؤدب و دارای خصایل اخلاقی” نیز به کار می رود… از دیدگاه انسان شناسی، مفهوم روشنفکری فرهنگ فقط قسمتی از فرهنگ است. بدین معنی که اطلاعات تکنیکی، اقتصاد، ضوابط خویشاوندی، آداب و رسوم مذهبی، قصه و افسانه و امثال آن همه در شمار فرهنگ هستند.

فرهنگ ایرانی

شادروان دهخدا نیز برای فرهنگ معانی ذیل را آورده است:

“فرهنگ” : مرکب از “فر” که پیشوند است و “هنگ” از ریشه ی تنگ اوستایی به معنی کشیدن و فرهیختن و فرهنگ هر دو مطابق است با ریشه ی اِدوکا و اِجوکشن در لاتین که به معنی کشیدن و نیز به معنی تعلیم و تربیت است. به معنی فرهنج است که علم و دانش و ادب باشد.