عاشقانه های استاد سخن سعدی شیرازی
اول اردیبهشت ماه جلالی، روز بزگداشت سعدی نامگذاری شده است. به همین مناسبت سیری در غزلیات زیبا و عاشقانه او داشتیم و برای شما چند شعر را در ادامه آوردهایم.
کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه
شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست
خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود
مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست
کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست
آدمی نیست مگر کالبدی بی جانست
آن که گوید که مرا میل به دیدار تو نیست
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
جور تلخست ولیکن چه کنم گر نبرم
چون گریز از لب شیرین شکربار تو نیست
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست
به جمال تو که دیدار ز من بازمگیر
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست
===============================
خلق را بیدار باید بود از آب چشم من
نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد
بی دلان را عیب کردم لاجرم بی دل شدم
ای نسیم صبح اگر باز اتفاقی افتدت
ما زبان اندرکشیدیم از حدیث خلق و روی
قادری بر هر چه می خواهی مگر آزار من
احتمال نیش کردن واجبست از بهر نوش
سرو را مانی ولیکن سرو را رفتار نه
گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن
لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی
دوستان گویند سعدی خیمه بر گلزار زن
روا بود که چنین بی حساب دل ببری
توانگران را عیبی نباشد اَر وقتی
به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
کسی نماند که بر درد من نبخشاید
هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
خیلی زیبا بود. درود بر شما مسعود خان
سخن ملکی است سعدی را مسلم
دروود بر سایت فخیم برادران فریدون نژاد 🙂