ویرانی تخت جمشید یکی از دردناک ترین وقایع تاریخ ایران زمین است در زیر گوشه ای از وحشیگری های اسکندر متجاوز را مرور میکنیم:

هنگامی که اسکندر به نزدیکی شهر رسید،تیرداد خزانه دار به وی پیغام داد که شهر بی دفاع است و او باید زود بیاید و خزانه را پیش از آن که اوباش آن را غارت کنند تحویل بگیرد.هدف تیرداد آن بود که شهر و مردم را از نابودی نجات دهد،چون می دانست اسکندر برای تاراج می آید و پایداری مدافعان را تحمل نخواهد کرد. ولی تیرداد،مقدونیان را نشناخته بود آنان دهکده های شهر را ویران کردند و به پارسه در آمدند.این شهر،توانگر ترین و شکوهمند ترین شهر های جهان به شمار می رفت.،دویست سال آبادی و فرمانروایی مایه ی آن شده بود که حتی خانه های مردم عادی نیز از دارایی و مال و منال پر باشد همه جا زرو زیور و خواسته انبار بود.در اوایل فوریه ۳۳۰ ق.م.این شکوه به سر آمد،اسکندر شهر را به سربازان خود سپرد تا هر چه می خواهند با آن و مردمش بکنند. تمام مردان آن-از پیر و جوان-از دم تیغ گذشتند و زنان و دختران به بردگی در آمدندو فروخته شدند زرو زیور و پارچه های گرانبها،جنگ افزارهای نفیس و فرشها و پرده های عالی،ودیگر مال و منال مردم پارسه همه به تاراج رفت.آز و ولع مقدونیان در ربودن اموال تاراجی چنان بود که به جان همدیگر می افتادند و یکدیگر را می دریدند. اسکندر ارگ شاهی را برای خود نگه داشت و پس از ورود به کوشک داریوش،خزانه دویست ساله آن را ربود و از انبوه زر و سیم بدست آورد که به یکصد و بیست هزار تالان نقره بالغ می شد(هر تالاننقره برابر بود با ۳۳۶۶۰گرم،بنابراین تاراجی اسکندر به حدود چهار هزارو چهارصد کیلوگرم نقره سر میزده است). برای اینکه این مال و منال را به جایی دیگر و ایمن تر حمل کنند،سه هزار شتر و عده زیادی قاطر از شوش آوردند و گنجینه داریوش و جانشینانش را از جای کندند و بردند. اسکندر دوماه در تخت جمشید ماند و سپس به رغم اندرز مشاور پیرش “پارمینیون”،ارگ شاهی را به آتش کشید و آن را منهدم کرد.علت این کار نه مستی و از خود بیخودی بود-چنان که برخی از نویسندگان متاخر برای تبرئه او ادعا کرده اند-و نه لذت انتقام کشی از خشیارشا که آتن را آتش زده بود-آنگونه که بسیاری که مورخان پنداشتند. زیرا اسکندر هنوز برده ی می و زنان خود فروش نشده بود تا بخاطر تائیس،روسپی آتنی،ارگ با شکوهی را که اکنون دیگر به خودش متعلق بود تباه کند.،فرهیختگی یونانی او هم به اندازه ای نبود که بشود وی را “قهرمان آتن” خواند.برعکس،یونانیان روشنفکر، به رهبری دموستنس خطیب دشمن وی بودند. به گفته ژوستن،مورخ رومی معاصر قیصر اگوست،وقتی یونانیان خایرونیا(۳۳۸ق.م) از او و پدرش شکست خوردند،دوره حکومت افتخار آمیزو آزادی کهن خود را سر آمده یافتند.بسیاری از آنان،به خصوص مردم ثیب که جرات یافتند با او درآویزند،سرانجام به بردگی و نابودی در آمدند.هیچ متنی نشان نمی دهد که اسکندرآرزو داشته انتقام سوختن آتن به دست ایرانیان را بگیرد و جای این پرسش باقی است که آیا می توان آن مرد را که با تعدادی از بزرگترین شهرهای یونان،آن اندازه وحشیانه و تحقیرآمیز رفتار کرده بود،خواهان انتشار یونای گری و رهبری این جریان دانست(عقیده عده از بزرگان آتنی این بود که باید به ساقی اسکندر- که می گفتند وی را زهر داده بود-پاداشی کلان بخشید و او را ارج فراوان نهاد.آیا اگر اسکندر،قهرمان کین آور و منتقم آتنی ها بود نسبت بدو چنین می اندیشیدند؟) علت حقیقی آتش زدن پارسه(تخت جمشید) این بود که می دید ایرانیان پایتختی باشکوه و مذهبی،و مرکزی ملی در اینجا ساخته اند که تا باقی است امید آنان به زنده ماندن دولت هخامنشی و نگه داری آیین های ملی ایرانی به جای خواهند ماند و هرگز آن مقدونی را جانشین پادشاهان خویش نخواهند دانست(وقتی اسکندربر تخت داریوش نشست،دیدند که برای او بزرگ است و پاهایش به زیر زیر پایه کرسی نمیرسد (دیودروس،کتاب هفدهم،فصل۶۶،فقره ۳).البته این خواری برای او چندان تحمل پذیر نمی بوده است.) این بود که به عمد و از روی شوق آن راآتش زد تا به همه بفهماند که دولت هخامنشی و مرکز و زادگاه آن،نابود شده است و از آن پس تنها او را باید آقای آسیا دانست. اما این خیالی باطل بود،چرا که فرمانروایی وی هفت سالی بیش نپایید و آمال وی نیز با خود وی بر باد رفت. ایرانیان این کار اسکندر را فراموش نکردند و به گفته ی یک نویسنده ی دوره ی ساسانی: “اهریمن ملعون برای از میان بردن ایمان و توجه مردمان به آیین [زرتشت] اسکندر را برانگیخت… تا به کشور ایران بیاید و ستمگری،جنگ و غارت گری را به آنجا بیاورد.آمد و فرمانروایان ایرانشهر را کشت و پایتخت های شاهان را به تاراج داد و ویران کرد… و کتابهای آیین [زرتشت] را سوزاند و حکیمان،موبدان و دانشمندان ایران زمین را کشت و تخم کینه و نفاق را میان بزرگان پراکند”

منبع: کتاب راهنمای مستند تخت جمشید نویسنده: مرحوم دکترعلیرضا شاپور شهبازی