بعد از ریختن آب یخ روی سر آدم‌های معروف، چه چیزهایی را باید سر چه کسانی ریخت؟

اصل ماجرا این بوده که هر کسی به این «چالش» دعوت می‌شود، میان پرداخت صد یورو در حمایت از بیماران ALS یا ریختن یک سطل آب یخ مخیّر است. این موضوع می‌تواند تأثیر تبلیغاتی خوبی برای یادآوری بیماری ALS به جامعه داشته باشد؛ اما به نظر می‌رسد در کشور ما تأثیر تبلیغاتی سر و ته شده و در عمل به یک بازی بی‌معنی برای وزن‌کشی محبوبیت آدم‌های مشهور و یادآوری حضور آن‌ها به جامعه تبدیل شده است.خدا را چه دیدی؟ صبح پا می‌شوی و می‌بینی که یک آدم شناخته‌شده رو به دوربین نشسته، نفسش را حبس می‌کند و فلان و بهمان را به «این چالش» دعوت می‌کند و بعد هم یک سطل آب (که ادعا می‌کند آب یخ است) روی سرش می‌ریزد. احتمالاً اغلب این دوستان در تابستان تهران، بی‌آبی نکشیده و بار سنگین بلند نکرده‌اند که اسم چنین تفریح شادی‌بخشی را گذاشته‌اند چالش.

طی این روزها بعضی چالش‌های جایگزین هم برای یادآوری مسائل دیگر پیش‌نهاد شده است، از جمله ریختن یک سطل خاک بر سر برای یادآوری وضعیت اسف‌ناک اهالی غزه که خانه‌هایشان با حمایت دوستان اسرائیل روی سرشان خراب می‌شود، یا ریختن یک سطل خاک و کلوخ بر سر برای یادآوری وضعیت بحرانی محیط زیستی به ویژه کم‌آبی در کشور. ظاهراً تنها جایگزین کم‌خطر برای سطل آب یخ، همین خاک و کلوخ است، چون تنوع چیزهایی که می‌شود با یک سطل خاک به یاد آدم بیاید، بسیار بیشتر است. حتی می‌توان عقبه چالش خاک‌ ریختن بر سر را تا عصر مشروطه هم ردیابی کرد، جایی که مرحوم عارف قزوینی در تصنیف مشهور «از خون جوانان وطن لاله دمیده» می‌فرماید «مشتی گرت از خاک وطن هست، به سر کن».

از آن‌جا که نمی‌توان برای مسائل دیگر از همین چالش آب یخ یا خاک و کلوخ استفاده کرد و فی‌المثل ریختن سنگ، مواد بنزین، تیزاب سلطانی و مواد غیرآلی و آلی دیگر چندان پیش‌نهادهای جذابی برای به چالش‌کشیدن عامه مردم نیست، بعد از کلی فکر این چند قلم پیش‌نهاد برای مخاطب خاص به فکرمان رسید که خدمت شما عرض می‌کنیم:

 چالش ریختن روغن پالم و دیگر روغن‌های غیرخوراکی (گریس، روغن موتور، روغن سوخته…) روی سر مسئولین صنایع غذایی کشور برای یادآوری مدت‌زمانی که مشغول خوراندن روغن پالم به ملت بوده‌اند و الان هم دو قورت و نیمشان باقی است که کار و بارشان کساد شده و همه هم می‌گویند ما پالم نداشتیم، بلکه لابد شیر گاو کوکب خانم پالم داشته است.

 چالش ریختن بنزین یورو ۴ به سر برخی مسئولین صنایع خودرو کشور که خودروهای بی‌مانند و بی‌کیفیت خود را به هفت برابر قیمت تمام شده دست مشتری داخلی می‌سپارند و با هرگونه عادی‌شدن واردات خودروهای ارزان خارجی هم مخالفند، چون به صنایع داخلی لطمه می‌خورد.

 چالش ریختن بنزین هواپیما به سر مسئولین برخی شرکت‌های هوایی کشور که هواپیمای ملخی ۳۵ نفره ساخت داخل را که از لحاظ کیفی با صنایع خودرو کشور قابل مقایسه است، به مثابه قالیچه جادویی در نظر گرفته، تا خرتناق پر از مسافر می‌کنند و به این ترتیب جان مسافران را تهدید می‌کنند.

 چالش ریختن زغال نیمه‌افروخته و خاکسترهای حاصل از چندین روز آتش‌سوزی‌های پیاپی در جنگل گلستان که گاهی «به شوخی» تحت عنوان «پارک جنگلی گلستان» نامیده می‌شود، بر سر مسئولین سابقی که به رغم تصویب ساخت جاده جایگزین، عامل کشیده‌شدن جاده از میان جنگل بودند.

 چالش ریختن دل و روده شکار بر سر کسانی که پای شکارچیان خارجی را به کشور باز کردند، بعد ادعا کردند که دیگر شکار نمی‌کنیم، بعد ادعا کردند که شکار بزرگ نمی‌کنیم ولی گوشت شکار دوست داریم، بعد ادعا کردند که شکار پرنده البته اشکالی ندارد و ما هم پرنده شکار می‌کنیم، بعد هم به عنوان «کارشناس خوش‌تیپ» از شکار دفاع کردند. پیش‌نهاد می‌شود مقداری از همان محتوای دل و روده شکار را هم سر برنامه‌سازانی بریزیم که اصرار دارند شکارچی خوش‌تیپ و محبوب دل‌هاست.

 چالش ریختن نمک‌های دریاچه ارومیه بر سر کسانی که به اعتراف خود مسئولین طی چندین سال در سد سازی افراط کردند، میان دریاچه ارومیه پل خاکی درست کردند و الگوی کشاورزی را به نحوی تغییر دادند که آب بیشتری مصروف کشاورزی و باغداری شود، اما فکری به حال پایین‌رفتن سریع سطح آب‌های زیرزمینی نکردند.

 چالش ریختن گرد و غبار به سر همان دسته افراد ذکرشده در بالا که سطح آب‌های زیرزمینی را پایین کشیدند.

 و سرانجام، بهترین چالش پیش‌نهادی، چالش ریختن فاضلاب بر سر کسانی که از همین فاضلاب برای کشت و زرع در جنوب تهران استفاده کردند، یا به انحاء مستقیم و غیرمستقیم کشاورزان را به استفاده از این منبع لایزال شهری تشویق نمودند. البته این گروه اخیر به شدت وجود خود را تکذیب می‌کنند، اما به هرحال چالش، چالش است.