ویژگی های اساطیری ماجرای سیاوش بنابر روایت های اوستایی و پهلوی
سیاوش
۱- ویژگی های سیاوش بنابر روایت های اوستایی و پهلوی
سیّاوَرَشن « Syavarshan » که نام سیاوش در اوستاست، از دو جزءِ « سیّا » یعنی سیاه و« اَرشَن » به معنی نر و حیوان نر، آمده است و بنابراین می توان آن را بنابر سنّت ایرانیان قدیم« دارنده ی اسب گُشن سیاه » معنی کرد. این نام در پهلوی سیّاوش یا سیاوخش و در فارسی نیز به همین صورت آمده است. ( حماسه سرایی در ایران، ۵۱۰ )
در متون پهلوی سیاوش را پسر کی اوس و پدر کیخسرو دانسته اند، در صورتی که در اوستا از نسبت سیاوش به کاوس سخنی نرفته است و تنها در این جا، مانند موارد دیگری که در باب کیان دیده ایم، شاید تواتر اسامی علّت این تصوّر شده باشد و یا روایت های کهنی بیرون از اوستا در این باب وجود داشته که ما از آن آگاهی نداریم. ( حماسه سرایی در ایران، ۵۱۲ )
اگر چه در شاهنامه از سیاوش به عنوان شاه یادی نشده است ولی در اوستا به عنوان شاه( کوی ) خوانده می شود و استاد صفا در این خصوص می نویسد: اگر چه سیاوش به روایت فردوسی پادشاه ایران شهر نبود، ولی چون در اوستا با عنوان کوی یعنی شاه مذکور است، باید او را مانند کیان دیگر، یکی از پادشاهان خاور ایران در روزگار پیش از زردشت و یا نزدیک به عهد زردشت دانست و اگر کیان هشتگانه ی پیش از ویشتاسپ را که در زامیاد یشت و بعضی دیگر از قطعات اوستا به ترتیب مذکورند، از یک خاندان بدانیم، ( چنان که در شاهنامه و روایات مذهبی پهلوی و تواریخ دوره ی اسلامی دانسته اند ) باید به این نتیجه برسیم که کی سیاوش پس از کاوس و پیش از کیخسرو، پادشاه مقتدر یکی از نواحی شرقی، مثلاً، بلخ بوده و در جنگ با قبایل مهاجم آریایی ماوراءِ جیحون که در داستان های ما به تورانیان معروفند، کشته شده است. ( همان، ۵۱۰ )
علاوه بر آن با مقایسه داستان سیاوش در شاهنامه با آن چه در متون اوستایی و پهلوی مطرح شده است، تفاوت هایی را می توان ملاحظه کرد، استاد صفا علّت این اختلاف را در منبعی می دانند که فردوسی در دست داشته است و در این خصوص می نویسند: وقتی روایت های پهلوی را با داستان سیاوش در شاهنامه مقایسه کنیم از لحاظ ترتیب و نسق داستانی و توضیحاتی که در جزئیات آن ملاحظه می شود، میان آن ها بینونتی مشاهده می کنیم و از این روی باید داستان سیاوش را در شاهنامه مأخوذ از داستان مدون و مرتبی دانست که در شاهنامه ی ابومنصوری موجود بود، زیرا داستان سیاوش در غرر اخبار ثعالبی نیز شباهتی تام به شاهنامه دارد وچنان که می دانیم مأخذ اساسی و مهم ثعالبی هم شاهنامه ی ابومنصوری بوده است.( همان، ۵۱۵ )
۲- ویژگی های اساطیری داستان سیاوش
با توجه به مطالبی که در خصوص سیاوش در متون اوستایی و پهلوی و شاهنامه مطرح شده است، نکته های اساطیری گوناگونی در داستان او به چشم می خورد که از آن جمله می توان به ایجاد دژ آسمانی و گذشتن از آتش و روئیدن گیاه از خون او اشاره کرد.
۲- ۱- کنگ دژ
در خصوص کنگ دژ که بنابر نقل بندهش، همیشه گردان و بر سر دیوان قرار داشته و به وسیله ی کیخسرو بر زمین قرار می گیرد و هم چنین، ساکنان آن که در شادی و سربلندی و دین داری و پاکی به سر می برند و به ایران شهر باز نمی گردند، مگر هنگامی که پشوتن، آنان را برای جنگ با دشمنان به ایران شهر باز گرداند و رستاخیزی که از این دژ آغاز می شود، استاد کریستن سن آن را تقلیدی از دژ کاوس و تحت تأثیر « وَر جم کرد » می دانند و در این خصوص می نویسند: با توجه به مطالبی که در مورد این دژ گفته شد، به آسانی دریافته می شود که کنگ دژ تقلیدی است از دژی که کاوس در البرز کوه ساخته بود، علاوه بر این در افسانه ی شهر کنگ دژ، که تصورات مربوط به دوره ی آخر الزمان در ایجاد آن مؤثر بوده است، تأثیر« وَرِ جَم کرد » بیشتر دیده می شود. نتیجه ی این بحث چنین است که داستان کنگ دژ از حیث تاریخ، زودتر از افسانه ی کاخ کاوس به وجود آمده و نخستین تقلید از داستان « وَر جم کرد » است و داستان کاخ کاوس، تقلیدی از داستان کنگ دژ است.
( کیانیان، ۱۲۶ )
هم چنین دکتر صفا می نویسد:« داستان ور جمشید که از آن در فرکرد دوم وندیداد به تفصیل سخن رفته تأثیر آشکاری در داستان کنگ دژ دارد و از بسیاری جهات این دو محل داستانی به یکدیگر شبیهند و حتّی جای این دژ را می توان از روی روایت ها، در حدود ایران ویچ یعنی همان نواحی که ورجم کرد در آن جاست معلوم کرد. به همین جهات می توان چنین پنداشت که افسانه ی کنگ دژ، زماناً مقدّم بر افسانه ی کاخ کاوس است و به عبارت دیگر نخست افسانه ی کنگ دژ از روی داستان ور ساخته شد و آن گاه حدیث کاخ کاوس از قصه ی کنگ دژ پدید آمد.» ( حماسه سرایی در ایران، ۵۱۴ )
۲-۲- ماجرای ور سیاوش
در ماجرای ور سیاوش نیز همان گونه که در شاهنامه مطرح شده است می بینیم که سیاوش برای اثبات بی گناهی خویش ناگزیر می شود که از میان انبوهی از آتش بگذرد و در این میان بی هیچ آسیبی از آن عبور می کند و به این شکل بی گناهی خود را به دیگران ثابت می نماید. در خصوص این عمل با توجه به مطالبی که در خصوص جشن آتش در ایران وجود دارد، می توان احتمال داد که این عمل، نوعی عمل تطهیر بوده است که به رستاخیز گیاهی هم ارتباط دارد. کریستن سن در خصوص جشن آتش می نویسد:« مانهادت، جشن آتش را طلسمی توجیه می کند که با آن می خواستند نیروی بیشتری به نور خورشید بخشند و بدین طریق قابلیت باروری زمین را بیشتر کنند. وستومارک، برعکس، جشن آتش را جشن تطهیر، تفسیر می کند، آتش باید همه ی اثرات زیان بخش را بسوزاند و از میان ببرد و کسانی که جشن را برگزار می کنند، غالباً همین توجیه را دارند. هم چنین استاد می نویسند: در سرزمین هایی که آب و هوای بری آن ها عیان است و تابستان های بسیار گرم دارد، مانند ایران، باروری زمین، بیش از خورشید به باران وابسته است و کمبود خورشید، احساس نمی شود و نیازی به دعا برای طلب آن نیست، خورشید بر روی گیاهان حتّی بیش از حد دلخواه تأثیر می گذارد. در این کشورها، نیروی تطهیر کننده ی آتش، احتمالاً تنها انگیزه ی جشن آتش است.»
( نخستین انسان، نخستین شهریار، ۲۱۲- ۲۱۳ )
دکتر اسلامی ندرشن در این خصوص می نویسد:« سیاوش در مفهوم دیگر خود، نماینده ی نابودی و رستاخیز است و بهار و خزان گیاه را در زندگی و مرگ خویش مجسم می کند.» ( داستان داستان ها، ۱۹۹ )
مهرداد بهار نیز می نویسد:«داستان دموزی و اینین، داستان ایزیس و ازیرس در مصر، داستان آدونیس و آفرودیت که در اصل به مردم فینیقیه تعلق داشت و در قرن پنجم پیش از میلاد مسیح به آتن رسید و داستان سیاوش و سودابه و داستان راماین در هند و حتّی داستان یوسف و زلیخا، همه به برداشت انسان کشاورز اعصار پیش از تاریخ باز می گردد. در این داستان ها، مرگ، شهادت، به آتش فرو رفتن و به جایی تبعید شدن یا به زندان تاریک افتادن، همه جانشین و نماد پنهان شدن و از هستی رهیدن دانه گشته است و بازگشت از جهان مردگان، از آتش برون آمدن، از تبعید یا زندان رها شدن و به فرمانروایی و قدرت رسیدن نیز، جانشین باز روئیدن و باروری مجدد گردیده است. وجود چنین اسطوره و آئین های مربوط به آن، برای بقا و تجدید حیات گیاهی و دامی ضروری شمرده می شد. زیرا تجدید حیات، تنها از طریق اعمال جادوگرانه و از طریق برانگیختن مهر ایزد بارور کننده ممکن بود.» ( پژوهشی در اساطیر ایران، ۴۲۷- ۴۲۸ )
لذا به میان آتش رفتن سیاوش را می توان نمادی از پنهان شدن دانه در دل خاک و بیرون آمدن از آتش را می توان نمادی از زایش و باروری مجدد دانست. این عمل حتّی بعد از کشته شدن سیاوش نیز به نوعی تکرار می گردد. در شاهنامه می بینیم که بعد از رسیدن خون سیاوش به زمین، گیاهی از آن می روید که به آن گیاه سیاوشان می گویند و این افسانه را نیز می توان نمادی از زایش و باروری مجدد نامید.
دکتر شمیسا نیز ماجرای سیاوش را به دوران مادر سالاری و جوامع کشاورزی زن سالار ارتباط می دهد که در آن شاه پیر که سمبل سال کهن است، به دست شاه جوان که مظهر سال نو است به قتل می رسید و شاه جوان که گاهی پسر شاه پیر بود به یاری مادر خود این کار را انجام می داد، ولی در خصوص سیاوش می بینیم که فرزند از میان می رود و در این خصوص می نویسد:« شاید علّت این امر این باشد که این مراسم مربوط به منطقه ی بین النهرین باستان بود که ساخت اجتماعی زن سالارانه داشتند، امّا اقوام آریایی مهاجر به ایران، دام دار و پدر سالار بودند، در نتیجه پسر بر پدر فایق نمی شود. این تغییر در اکثر داستان های حماسی و تراژیک ما هست، مثلاً در تراژدی سیاوش هم، سودابه که آریایی نیست مطابق رسوم اساطیری بین النهرین، عاشق شاه جوان، سیاوش می شود، علی القاعده سیاوش باید کاوس را از میان بردارد، ولی خود از میان می رود.» ( انواع ادبی، ۱۶۵ )
۳- ویژگی های مشترک داستان سیاوش با اساطیر یونان
۳-۱- سیاوش و بلوروفون
چهارچوب کلی داستان سیاوش در شاهنامه را متهم شدن قهرمان به خیانت و انجام اعمال دشوار به وسیله ی قهرمان جهت اثبات بی گناهی خود، تشکیل می دهد. در ایلیاد نیز ماجرای بلوروفون تا حدی شبیه ماجرای سیاوش است که به این شکل مطرح شده است: زمانی که همسر پروتوس به نام آنته، در شهوتی ناپاک که برای بلوروفون داشت می سوخت، گفت: ای پروتوس، یا بمیر یا جان از بلوروفون بستان.
خواسته است که مرا ناگزیر کند که بستر ترا بیالایم. شاه از این سخن در خشم شد. به گردن گرفت که خود، جان وی را بستاند، امّا با نشانه های شوم که به دقّت مهر بر آن زده و برای نابود کردن این پهلوان بر لوحه هایی نقش کرده بود، او را به لیسی فرستاد و وی را بدان گماشت که آن ها را به پدر زنش بنماید، به امید آن که وی، او را هلاک خواهد ساخت. بلوروفون به همراهی خدایان رفت، چون به کنار گزانت رسید که دشت های لیسی را سیراب می کند، امیر این سرزمین، وی را بسیار بزرگ داشت و پس از نه روز پذیرایی از او، در روز دهم از مهمان خود پرسش کرد و از او خواست، نشانه هایی را که از سوی پروتوس، دامادش آورده است، به او بنماید. تا آن ها را دید به آن پهلوان فرمان داد اهریمنی را که تا آن روز شکست ناخورده و از نژاد خدایان بود بکشد. سرش مانند شیر و پیکرش مانند پیکر بز ماده ای و دم آن اژدهایی بود، چون دمی سهمگین بر می آورد، شراره های سوزان از آن بر می جست. با این همه بلوروفون زمین را از آن پاک کرد و خویش را به یاری خدایان بازگذاشت. به زودی با سولیم ها نبرد کرد و خود می گفت که نبردی جان فرسای تر از آن نکرده بود، سرانجام بر آماموزن های جنگجو پیروز شد. در بازگشت، امیر، دامی دیگر در راهش گسترد. در همه ی لیسی دلاورترین جنگجویان را برگزید و آن ها را در کمین نشاند. هیچ یک از آن ها به خاک خود بازنگشتند و بلوروفون، آن ها را از میان برد. سرانجام شاه، دریافت که این پهلوان زاده ی خدایان است. وی را در لیسی نگاه داشت و دختر خود را به او داد و سرافرازی های شاهی را به او بخشید.( ایلیاد، ۲۲۰- ۲۲۱ )
در این داستان می توان سیاوش را با بلوروفون و آنته را با سودابه و پروتوس را با کاوس و امیر لیسی را با افراسیاب مقایسه کرد. علاوه بر آن، نکات مشترکی در هر دو ماجرا وجود دارد که عبارتند از:
۱- متهم شدن قهرمان به خیانت و بی گناهی او.
۲- عدم توجه قهرمان به زن.
۳- نقشه ی کشتن قهرمان به شکل غیر مستقیم، چنان که پروتوس بلوروفون را به سرزمین لیسی می فرستد به امید آن که پدر زنش او را از میان بردارد و کاوس نیز سیاوش را به جنگ افراسیاب می فرستد و با فراهم آوردن شرایطی خاص، سیاوش مجبور می شود که به افراسیاب پناه ببرد و در نهایت کشته می شود.
۴- مهاجرت قهرمان به سرزمین دیگر بر خلاف میل خود. بلوروفون به سوی سرزمین لیسی و سیاوش به سرزمین توران می رود.
۵- انجام اعمال خارق العاده به وسیله ی قهرمان جهت اثبات بی گناهی خود. چنان که بلوروفون با کشتن اژدها و پهلوانان و سیاوش نیز با گذشتن از میان آتش، بی گناهی خود را ثابت می کنند، با این تفاوت که هدف شاه لیسی از این کار، کشته شدن بلوروفون و هدف کاوس مطمئن شدن از بی گناهی سیاوش بود.
۶- توجه خاص به قهرمان به گونه ای که پادشاه لیسی و افراسیاب، هر دو، دختران خود را به قهرمانان می دهند با این تفاوت که افراسیاب، بعدها با توطئه ی گرسیوز، سیاوش را ازبین می برد.
۳-۲- سیاوش و آدونیس
همان طوری که مهردادبهار اشاره کرده است، اگر ریشه ی داستان سیاوش را مربوط به جوامع مادرسالار و کشاورز قبل از تاریخ بدانیم و آن را گونه ای از باروری و زایش دوباره بگیریم که فرو رفتن در آتش یا شهادت او نماد پنهان شدن و از هستی رهیدن و از آتش برون آمدن یا رویش دوباره ی گیاه از خون او، نماد باز روئیدن و باروری مجدد باشد و هم چنین آئین های مربوط به سوگ سیاوش ( سووشون ) که در ایران رواج داشته را به آن اضافه کنیم به وجود شباهت های زیادی بین سیاوش و آئین های مربوط به آدونیس بر می خوریم.
«آئین آدونیس در ابتدا آئین عزا بود، که ضمن آن، مرگ آدونیس، خدای گیاهان را یادآوری می کردند، امّا در عین حال جشن شادی نیز بوده، زیرا خدا دوباره زنده می شد. بر مرگ آدونیس می گریستند، زنان به ویژه مرثیه های دلخراش می خواندند، پیکره ی خدا را که مانند جسدی آن را کفن پوشانیده بودند، بر سر گور می بردند و سپس آن را به دریا یا چشمه ی آب جاری می انداختند. در برخی جاها آیین دوباره زنده شدن خدا را فردای روز آیین عزا برگزار می کردند.»
( نخستین انسان، نخستین شهریار، ۴۷۶ )
در اسطوره ی سیاوش نیز، دو شکل مرگ و زندگی در کنار هم قرار دارند، به گونه ای که پس از مرگ او، اسطوره ی بازگشت، با روئیدن گیاه از خون او زنده می گردد.
علاوه بر این در اسطوره ی پرسفونه نیز که به جهان زیرین رفته است، و به سبب خوردن دانه ی اناری، ناچار می شود که هر سال، یک چهارم آن را نزد همسر خود هادس و سه چهارم از سال را نیز نزد مادر خود دمتر باز گردد، چنین شباهتی را مشاهده می کنیم. او نیز نماد دانه ی غلات است و به همین دلیل می بینیم که سه ماه از سال را در زیر زمین و نزد هادس و نه ماه از سال را بر روی زمین و نزد مادر خود به سرمی برد.
۳-۳- شباهت کنگ دژ با جایگاه خدایان ( المپ ) و سرزمین نیک بختان
همان طوری که نوشته شد با توجه به ویژگی های کنگ دژ و افرادی که در آن ساکن بودند و هم چنین نقشی که در رستاخیز این جهان داشت، آن را تقلیدی از « ورجم کرد » می دانند و در زمینه ی شباهت های این دژ با نکاتی که در اساطیر یونان وجود دارد در قسمت مقایسه های مربوط به جمشید در صفحه ی۹۲ این رساله، مطالب لازم نوشته شده است.