نشخوارهای ذهنی
حتما برای شما هم پیش آمده که دقایقی از روز را به فکر کردن به اتفاقاتی در گذشته و آینده بپردازید و آنها را تجزیه و تحلیل کنید و یا حتی برای خودتان خیالبافی کنید و قهرمان بازی در بیاورید. معمولا این دسته از افکار که شما خیلی هم آنها را جدی نمیگیرید می توانند به شما و زندگیتان آسیب های جدیی وارد کنند. در روانشناسی این دسته از فکر کردن ها را «تفکرات زائد» می نامند.
«فکرهای زائد این توانایی را دارند که احساسات و حالاتی را در شما به وجود بیاورند که عینیت و وجود خارجی ندارد. فکرهای زائد از حاشیه های اتفاقات زندگی سر و کله شان پیدا می شود، کم کم تبدیل به اتفاق اصلی زندگی شما می شوند و زندگی شما را به حاشیه ی ذهن می رانند»
جایگاه هویت فکری یا من حافظه است. اگر به حافظه خود مراجعه نکنید نمیتوانید تصوری به نام من از خود داشته باشید. هرصفتی که میتوانید برای خود قائل باشید به اعتبار حافظه است. چگونه میتوانیم کیفیتی در ذهن ایجاد کنیم که به زمان گذشته نیندیشد ؟ فکر ما از صبح تا شب حتی در خواب بلاانقطاع مشغول ولگردی و پرسهزنی است از این طرف دنیا به آن طرف میرود و برمیگردد و هزار جور طرح و نقشه خیالی میکشد. مبارزات فاتحانهای ترتیب میدهد، برای ما جلال و بزرگی تدارک میبیند، ما را به شهرت و مقام ایدهآلی میرساند، هدف تمام این پرسه زدنها تغذیه و زنده نگهداشتن هویت فکری است. معمولا ما به پرسهزنیها و خیالبافیهای فکر توجه نداریم. ذهن یک ماشین است که بهطور خودکار عمل میکند و فکر میبافد. حال بیاییم به تمام این پرسهزنیها توجه کنیم. تا بحال در فعالیت ذهن حضور نداشتهایم، آن را به خودش رها کردهایم، تا هرچه دلش میخواهد ولگردی کند. حالا بیاییم وجود خود را در این ولگردی حاضر کنیم، آگاه باشیم به اعمال ذهن گزارشی از خیالبافیهای خودمان تهیه کنیم. توجه درست در همان لحظه که فکر در ذهنمان میجوشد، نه زمانی که فکر بخصوصی به ذهن آمد و تمام شد و گذشت. سپس به یاد آوریم مثل پرده سینمایی که لاینقطع افکاری در آن میجوشد و محو میشود، یک فکر میآید، تمام میشود و جایش را به فکر بعدی میدهد. لازم است تمام حواس خویش را متوجه پرده سینما کنیم. اگر اینکار را بکنیم حیات هویت فکری از بیخ و بن قطع میشود. زیرا حالت توجه یک کیفیت ذهنی مربوط به حال است. چون ذهن با تمامیت خود در کیفیت حال قرار میگیرد فعالیت پرسهزنی و جولان دادن در زمان خودبخود از آن سلب میشود. زیرا فکر نمیتواند در آن واحد دو جا باشد، هم در حال و هم در آینده یا گذشته. در نتیجه فکر نمیتواند از منبع حافظه تغذیه کند چون فکری که از حافظه برمیخیزد، همان من است. اگر ذهن کیفیت حافظهاندیشی نداشته باشد، پدیده من که در حافظه انباشته شده، ذوب میشود محو میشود و از بین میرود، یعنی با چند ساعت توجه و نگه داشتن ذهن در زمان حال معمولا تصور درستی از هویت فکری نداریم. فکر می کنیم هویت به صورت یک چیز بصورت یک واقعیت در ما وجود دارد و جزیی از ما است. درصورتی که این پدیده چیزی جز نشخوار فکر از توبره حافظه نیست، اگر ذهن مدام در کیفیت توجه یعنی در حال باشد، در این صورت امکان حافظهاندیشی از آن گرفته شده و هویت فکری اصلا بهوجود نمیآید، ولی ذهن باید همیشه در کیفیت توجه باشد. توجه یک امر موقتی نیست الان تمام فعالیتهای ذهنی ما غیرطبیعی است و پرسهزنیهایش به نظرمان عادی میرسد. ذهن سالم همیشه کیفیت توجه دارد، یعنی همیشه بهطور کامل در یک جا است و یکی از مهمترین عوامل حفظ و تداوم هویت فکری، زمان است. اگر ذهن در کیفیتی قرار گیرد که به زمان نرود، پدیدهای به نام من شکل نخواهد گرفت. بدین منظور لازم است بلاانقطاع بر نحوه فعالیت خودش توجه کند و آگاه باشد از آنچه میکند.
ما از کودکی دچار نوعی دوبینی روانی شدهایم. ما یک مرکز و مجموعه روانی در حافظه خود نگه داشتهایم که آن را به نام هویت یا من میشناسیم. میدانیم این مرکز از صفات یا تصاویری تشکیل شده که حاصل تعبیر و تفسیر است، بعد به این مرکز یک مقدار صفات دیگر هم نسبت میدهیم. یعنی هر صفت را دو بار به حساب میآوریم، یکی در حساب مرکز، یکی هم بهصورت صفت متعلق به مرکز. حال آنکه من یا مرکز پدیدهای سوا از تکتک صفات نیست، مثل اینکه میگوبیم درختها نمیگذارند جنگل را تماشا کنیم. درحالیکه فقط درخت هست نه درخت و جنگل. در مورد من، فقط صفت هست، نه من و صفت، بلکه مجموعه صفات تشکیل من را داده است. هویت فکری در حقیقت حاصل یک نوع فعالیت ذهنی است که به آن میگوییم تفکر اکتیو، یعنی تنها یک جریان فکری معین وجود دارد با یک کیفیت معین. بعد محصول همین یک جریان و یک فعالیت را که در اصل هم یک فعالیت پندارگونه است، میشکنیم، اسم مقداری از آن را میگذاریم من و مقداری را هم صفات متعلق به من و این دو درحال جابجا شدن هستند، یعنی صفات را گاهی میگذاریم به حساب من و گاهی به حساب صفات متعلق به من. جریان دوبینی یکی از حیلههای فکر است برای تداوم هویت فکری. هدفش این است که بهوسیله من صفات را حفط کند و بهوسیله صفات من را نگه دارد. حیات هر یک از این دو منوط به وجود دیگری است. تداوم من بسته به وجود صفاتی جدا از خودش می باشد و وجود صفات نیز منوط به وجود مرکزی جدا از خود صفات. پس از درک این موضوع ذهن آرام می گیرد و این خالی شدن ذهن، یعنی اتصال به کل هستی، یکی دیگر از عوامل حفظ هویت فکری الفاظ و کلمات است. من، فکر اکتیو و لفظ و کلمه هر سه یک پدیدهاند. اگر کلمات را از آنچه بهنام هویت میشناسیم برداریم، هیچ محتوایی برای آن باقی نمیماند. لفظ درخت نماینده آن است. آن لفظ را بردارید، واقعیت درخت باقی میماند. ولی اگر الفاظ را از هویت فکری بردارید هیچ چیز از آن باقی نمیماند. یکی از صفات هویت فکری را در نظر بگیرید و سعی کنید محتوای آنرا حس کنید، بیآنکه هیچ لفظ و کلمهای وارد اندیشه شما بشود و ببینید ذهن چه کیفیتی مییابد. یعنی بدون واسطه کلمات در رابطه مستقیم با یک صفت باشید. آن وقت میبینید هیچ محتوایی وجود ندارد تا موضوع اندیشه قرار گیرد و ذهن مواجه با خلا میشود. البته به دو نکته که فکر برای فریب شما اقدام میکند توجه کنید، اول عمل دلیل واقعی بودن صفت نیست عمل واقعی است، ولی تعبیری که از آن به عنوان فلان صفت میشود واقعیت نیست، بلکه یک تعبیر لفظی و قراردادی است. دوم هویت خود را نه با دیگران مقایسه کنید و نه با گذشته خودتان، یعنی چون رفتارتان شبیه دیگری است که آدم حقیری است پس من هم آدم حقیری هستم یا چون دیروز ترسو و حقیر بودم، الان هم هستم. همانطور که نمیگویند چون دیروز گرسنه بودم، امروز هم گرسنهام. بلکه گرسنگی را در وجود خود حس میکنید. این کار را در مورد احساساتی از قبیل خشم، نفرت، یاس، حسادت، لذت، غم و هر احساس دیگری که علاوه بر لفظ و کلمه محتوایی هم دارند، تجربه کنید و محتوای آنها را بدون دخالت کلمه حس کنید، به طریقی که درد دندان را حس میکنید. اگر چنین کنید میبینید اضطراب، خشم، لذت و غم از بین میروند و یک حالت و کیفیت سبک و شعفآلود جای آنها را میگیرد. زیرا احساسات فعلی ما منشا کلمهای دارند. پشت هر احساس یک کلمه وجود دارد و تا زمانی که فکر مشغول اندیشیدن به آن کلمه است، احساس توام با آن هم وجود دارد. به محض آنکه فکر از اندیشیدن به کلمهای که محرک آن احساس است باز ایستد، آن احساس هم دیگر وجود ندارد.
من یا هویت فکری را میتوان معادل نفس اماره گرفت. یکی از خصوصیات هویت فکری کیفیت جباریت و آمریت آن است. تمام وجود ما اسیر آن است و همه چیز را بر ما امر و دیکته میکند. عدهای تصور میکنند تزکیه نفس تنها در اعراض و دل کندن از تعلقات مادی و دنیایی است، درحالیکه نفس یا من تنها تعلقات مادی نیست، تعلقات روانی بسیار وسیعتر و مخربتر از تعلقات مادی است. انسان به خود مادیات تعلق ندارد، بلکه به تعبیر و ارزش اعتباری آنها تعلق دارد. چیزهای مادی در حقیقت پشتوانه ارزشهای روانیاند و تعلق انسان به آنها بهخاطر همین پشتوانگی است.
2 دیدگاه برای مطلب “نشخوارهای ذهنی”