از کم‌بودهای آشکار و شگفت‌انگیزِ شاهنامه، حضور کم‌رنگ و –در حقیقت- نبودِ چهره‌ی بزرگِ اسطوره‌ای آرش در آن است. آرش، فقط در چند جا –در گفت و گو و در پیوست- می‌آید و می‌رود. این چهره‌ی اسطوره‌ای- حماسی و ملی چون سایه‌ای در پنهانِ شاهنامه و چون فرامتنی در متن این نامه‌ی باستان احساس می‌شود. نام آرش در آغاز پادشاهی اشکانیان آمده است:

کنون ای سراینده فرتوت مرد                  سوی گاهِ اشکانیان بازگرد

چه گفت اندر آن نامه‌ی باستان              که گوینده یاد آرد از باستان

پس از روزگارِ سکندر جهان                   چه گوید که را بود تختِ مهان

بزرگان که از تخم آرش بُدند                 دلیر و سبکسار و سرکش بُدند

به گیتی به هر گوشه‌ای بر یکی         گرفته ز هر کشوری اندکی …

(شاهنامه، همان: ۱۰۵۰)

بار دیگر در روزگار خسروپرویز است. خسرو نافرمانی بهرام چوبینه را برنمی‌تابد و با او گفت و گو می‌کند. در این گفت و گو، بهرام چوبینه خود را از نژاد آرش و اشکانیان می‌داند و فرمانبری از خسروپرویز را نمی‌پذیرد:

… برافرازم اندر جهان داد را             کنم تازه آیین میلاد را

من از تخمه‌ی نامور آرشم             چو جنگ آورم آتش سرکشم

(همان: ۱۵۰۲)

در پیامدِ همین گفت و گو –که هر دو به تندی با هم سخن می‌گفتند- خسرو از بهرام درباره‌ی روزگار آرش می‌پرسد؛ در حقیقت، نسبت نژاد بهرام به آرش را رد می‌کند و بهرام به او پاسخ می‌دهد:

«… که بود شاه هنگام آرش بگوی!              سرآید مگر بر من این گفت و گوی

بدو گفت بهرام ک«ان گاه شاه                     منوچهر بُد با کلاه و سپاه»

بدو گفت خسرو که «ای بد نهان!                 چو دانی که او بود شاه جهان

ندانی که آرش وُرا بنده بود                        به فرمان و رایش سرافگنده بود»

(همان: ۱۵۰۴)

استدلال خسروپرویز این است که –اگر هم از نژاد آرش باشی- آرش از منوچهرشاه فرمانبری داشت، پس تو چرا نافرمانی می‌کنی؟
در ادامه‌ی داستان خسروپرویز و در داستان پادشاهی شیرویه، باز خسروپرویز در یادآوری نیاکان و پهلوانان گذشته، در پاسخ به پسرش از آرش گفته است:

چو آرش که بردی به فرسنگ تیر                    چو پیروزگر قارن شیرگیر

(همان: ۱۶۳۳)

چرا این چهره‌ی بزرگ اسطوره‌ای و حماسی در شاهنامه نمود ندارد؟

بر پایه‌ی دیدگاه مهرداد بهار، چهره‌ی رستم از شخصیت خدای جنگاورِ هند و ایرانی، ایندره، برگرفته شده و چهره‌ی آرش از ویشنو؛ هر دو، خداوند کوهسار هستند که بر فراز ستیع کوه‌ها ایستاده‌اند. چرا چهره‌ی ایندره –رستم در شاهنامه با شکوه شگفت‌انگیز تصویر شده، اما چهره‌ی ویشنو –آرش پنهان مانده است؟ (البته ایندره در اسطوره حضور داشت و رستم در حماسه). آیا با حضور چهره‌ی شکوهمندی مانند آرش، از شکوه چهره‌ی رستم کاسته می‌شد؟ آیا حضور او در مازندران –که از میان آنان برخاسته- با دیوان مزنی ناسازواره بود؟ آیا منابع کافی –درباره‌ی آرش- وجود نداشت؟ چه انگیزه و هدفی در این گزاره پنهان بود؟ در اوستا، رستم حضور ندارد، اما از آرش یاد شده است. پس چرا شاهنامه به آرش تن نداد؟ بهار بر آن است: «… داستان روایت تیر انداختن آرش کمانگیر –که از زیباترین روایت حماسی ماست- فردوسی، به روال معمول خود به درستی آن را حذف کرده است تا رقیبی که نتوان او را به دست رستم کشت، در شاهنامه وجود نداشته باشد» (بهار، همان: ۱۸). وی حذف چهره‌هایی مانند آرش و برخی رویدادهای دیگر اسطوره‌ای و حماسی را از پیراستن‌های فردوسی می‌داند. «او چه خوب دریافته است که همچنان که دو پادشاه در اقلیمی نگنجند، وجود دو پهلوان نیز از هنری بودن شاهنامه می‌کاهد، مگر چون سهراب و اسفندیار به دست رستم جان ببازند» (همان: ۴۹).