زیباترین اشعار نو عاشقانه فارسی، تقدیم به همه ی عشاق

 

برای صبح شدن

نه به خورشید نیاز است

نه خنده های باد

چشم هایت را که باز کنی

موهایت که پریشان بشود

زندگی عاشقانه طلوع خواهد کرد…

 

آه ای عشق تو در جان و تن من جاری

دلم آن سوی زمان

با تو آیا دارد

وعده ی دیداری؟

چه شنیدم؟

تو چه گفتی؟

آری؟

 

تو مرا آزردی

که خودم کوچ کنم از شهرت

تو خیالت راحت!…

میروم از قلبت،

میشوم دورترین خاطره در شبهایت

تو به من میخندی!

و به خود میگویی: باز می آید و میسوزد از این عشق ولی…

برنمی گردم، نه!

میروم آنجا که دلی بهر دلی تب دارد…

عشق زیباست و حرمت دارد…

 

… و آغوشت اندک جایی برای زیستن

اندک جایی برای مردن.

 

 

دستت را به من بده

دست های تو با من آشناست

ای دیر یافته با تو سخن می گویم

به سان ابر که با توفان

به سان علف که با صحرا…

 

تو مرا یاد کنی یا نکنی

باورت گر بشود گر نشود

حرفی نیست…

اما

نفسم میگیرد

در هوایی که نفسهای تو نیست…

 

وقتی تو میایی

به سرزمینی خوشبخت بدل می شوم

به سرزمینی پر از آواز پرنده

وقتی تو می روی

سر در گریبانم

مثل مردمی

که کسی را از دست داده اند

 

تو را من چشم در راهم

تو را من چشم در راهم شباهنگام

که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی

وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم

ترا من چشم در راهم

 

ترا من چشم در راهم

شباهنگام در آندم که دره ها چون مرده ماران خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام

گرم یاد آوری یا نه

من از یادت نمی کاهم

تو را من چشم در راهم

 

طنین نبض بارانی

بلوف چشمه سارانی

تورا من دوستت میدارم

و میدانم که میدانی..

 

 

حسرت روزهای گذشته را نمی خورم

جز یک شب تابستان که حسابش جداست…

عاشقانه ها