«سخن سرای آون» لقبی است که به خاطر محل تولدش در آون واقع در استراتفورد انگلیس به وی داده‌اند. شهرت شکسپیر به عنوان شاعر، نویسنده، بازیگر و نمایشنامه نویس منحصربه‌فرد است و برخی او را بزرگ ترین نمایشنامه نویس تاریخ می‌دانند.

اگر در محافل ذوق و ادب ایران زمین پیوسته میان صاحبنظران ماجرا و گفتگوی بوده است در اینکه از شیرین سخنان این دیار چون فردوسی و نظامی و مولانا و سعدی و حافظ کدامیک بر قله اوج نشسته و گوی سبقت از همگان ربوده است، اما در ادب انگلیس بی‌ هیچ گفتگو شهریار بی‌ رقیب سخن ویلیام شکسپیر شاعر آسمانی آن مرز و بوم است که آثار او را به حق “آیینه جهانی‌”خوانده اند از آنکه چون آب صاف “هر که نقش خویشتن بیند در آن ” و او را در کنار هرودوت و دانته و حافظ از شاعرانی شمرده اند که با گذشت زمان هیچ غبار کهنگی بر آثار‌شان ننشسته و جاودانه تازه و با طراوت اند چنانکه مولانا فرمود:

آن شــــاهدی نییم که فردا شود عجوز
ما تا ابد جوان و دلارام و خوش قدیم

شکسپیر

«تصویری از مرگ اوفلیا» مربوط به نمایشنامه ی هملت. این نمایشنامه یکی از مشهورترین نمایش‌نامه‌های تاریخ ادبیات جهان است.

بی‌ گمان شکسپیر خود یکی‌ از بزرگانی است که بزرگی‌ را نه به زور به خود بسته اند و نه با جهد بسیار به چنگ آورده اند، بلکه بزرگ آفریده شده اند. شوق درونی و ناملایمت زندگی او را از سکوت زادگاهش استرتفورد به غوغای لندن کشید و با سرعتی شگفت از مرتبه شاگردی و منشی گری تماشاخانه در کنار بزرگترین درام نویسان آن روزگار چون بن جانسون و کریستوفر مارلو و دیگران نشست و از آنجا به تعبیر امرسون ارابه هنر خویش را بر ستاره‌ای بلند بست و به آسمان رفت و به مصداق سخن مارکوس اورلیوس از دیدگا‌های رفیع بر جهانیان نظر افکند و هزاران اطوار و آداب گوناگون مردمان را بنگریست و تحولاتی که این موجودات فانی را از تولد به جوانی و از جوانی به مرگ می‌‌کشاند مشاهده کرد و سرچشمه رنجها و اصل غصه‌ها و ناکامیها را بازیافت که آن اسارت آدمی‌ در دست دیو‌های درونی‌ است. همان دیو پنهان که وسوسه بد افکند در دل‌ مردمان (سوره ناس)

و دریافت که چنانکه جهان محسوس را قانون و قاعده‌ای است پیوندهای نامحسوس بشری را نیز حساب و کتاب است و هر که آن کند که نباید آن بیند که نشاید: هر که چون مکبث به وسوسه جادوگران جاه و مقام تسلیم شود و به خاطر چند روزی تکیه بر اریکه قدرت ، بی گناهی را که ولی‌ نعمت و سرور اوست و خویشاوند اوست و انسانی‌ نیکوکار و مهربان است و پیوسته با وی‌‌ نیز بر سر لطف بوده و مهمان خانه اوست و به خیال امنیت خانه دوست چون کودکی عریان و معصوم به خواب خوش فرو رفته است به خنجر کین از پای در آورد، همان دم دستهای انتقام بر در می‌‌کوبند که : آماده مکافات باش که خواب را کشتی‌، خواب بی‌ گناه را،
و دیگر امید به خواب و آسایش مبند.

بدین سان شکسپیر در هر نمایشنامه یکی‌ از این دیوان مردمخوار را بر صحنه آورد و دست جور و تطاول او را بر آدمیان در ضمن حکایت باز نمود تا چون تماشاییان به چشم خویش ببینند که چگونه اهریمن کینه و عداوت دیرینه میان دو قبیله عشق و معشوقی را که جز عشق گناهی ندارند در محراب خود قربانی می‌‌کند،به خود آیند و کینه‌ها را به آب چشم این سوگ بزرگ بشویند.

تراژدی یا سوگنامه چنانکه ارسطو در کتاب بوطیقا (شعر) آورده است به حقیقت برزخی است که با گذر از آن آدمی‌ از کدورت‌ها پاک میشود :
پاک و صافی شو و از چاه طبیعت به در آی‌
که صفایـــــــی ندهد آب تراب آلـــــــــــوده  (حافظ)

در کمدی‌ها نیز که به شادی و پیروزی قهرمان داستان می‌‌انجامد درس حکمت این است که خوبان را هر چند آتش فتنه فراگیرد ، اما همه چون ابراهیم از آتش می‌‌رهند و چون آنتونیو در واپسین دم ناامیدی نجات می‌‌یابند چنانکه:

عزیز مصر به رغـــــــــــم برادران غیور
ز قعر چاه بر آمد و به اوج جاه رسیــد (حافظ)

این دو درس شکسپیر در تراژدیها و کمدی‌ها  پیام کلی‌ همه انبیا و اولیا‌ و شاعران آسمانی است

فعل توست این غصه‌های دم به دم
این بود معنی قد جــــــــــف القلم (مثنوی)

و این محور سخن در تراژدیهای شکسپیر است،و دیگر آنکه:
مغنـــــــی بزن آن نو آئین سرود
بــــــــگو با حریفان به آواز رود
مـرا با عدو عاقبت فرصت است
که از آسمان مژده نصرت است (حافظ)

و این نور امیدی است که از کمدی‌های او بر دل می‌‌تابد.
این دو پیام تراژدی و کمدی نیز در یک نکته خلاصه می‌‌شوند و آن پاسخی است بدان کلام اهریمنی که شکسپیر خود در آغاز نمایشنامه مکبث بر زبان آن سه جادوگر دوزخی و خواهران هولناک “Wierd sisters” جاری کرده است. آنها همچنانکه در هوای آلوده و مسموم بال می‌‌زنند این ترجیع شوم را زمزمه می‌‌کنند که:

زشت زیباست
زیبا زشت است
در هوای تیره و ناپاک پرواز کنید.

و هر نمایشنامه شکسپیر پاسخی است بدین القای شیطانی، یعنی‌ چنین نیست، بلکه زیبا زیباست و زشت زشت است و هرگز پلیدی و ظلمت با پاکی‌ و نور یکسان نخواهد بود چنانکه در قرآن آمده است:

آیا نور و ظلمت با هم برابرند
آیا کور و بینا برابرند (رعد/۱۶)
چنین نیست بلکه:
کور با بینا با هم یکسان نیستند
و نه ظلمت با نور
و نه سایه با آفتاب ( فاطر / ۲۱)

جوهر سخن این است که جهان آفرینش پریشان و بی‌ تمییز نیست و رفتارش با مهر و کین و داد و بیداد هر یک به گونه‌ای دیگر است و چنانکه وجدان فردی ما به تعبیر شکسپیر هزاران زبان دارد و با هر زبان هزار حکایت می‌‌گوید و در هر حکایت بدیهای ما را هزار ملامت می‌‌کند، شعور و وجدان آفرینش نیز همچون کوه و آینه بازتابش در نقش‌ها و نغمه‌های نیک‌ و بد برابر نیست و چهره موزون و ناموزون و آوای خوش و ناخوشی را فرق می‌‌نهد:

بانگ خوش دار چون به کوه آیی
کوه را بانگ خر چه فرمایــــــی ( حدیقه الحقیقه، سنائی)

شکسپیر اندیشمندی جهان دیده است که چون و چرای عقل بوالفضول را در قصه‌های تلخ و شیرین خویش پاسخ گفته و خطا‌های او را در شعاع نور حقیقت پوشانیده است. پس بی جا نیست اگر بگوییم….آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد