فیلم های کودکان

پیش از آنکه داستان ها از طریق کتاب و رمان وارد زندگی های ما شوند، زندگی انسان ها بر روی سنگ ها و دیواره غارها ترسیم می شد. برای قرن ها، این تنها روشی بود که جامعه حقایق زندگی اش را از طریق آن مطرح می کرد و درس های زندگی را به دیگران می آموخت. تصاویر سبب شدند تا این درس ها از طریق دنیای جادو وارد ذهن هایمان شوند.

برای بیش از هفتاد سال- بخصوص با اکران فیلم شرک، برای همیشه- ما کمی سحر و جادو را از طریف فیلم های انیمیشنی بلند تجربه کردیم. چه این فیلم ها با دست ساخته شده باشند و چه با کامپیوتر، این فیلم ها ما را محسور خود کرده، الهام بخش ما بودند، و به ما درس هایی را یاد دادند که فیلم های واقعی، گاهی اوقات در انتقالش با مشکلات زیادی روبه رو می شوند. از داستان های کلاسیک و زیبای دیزنی ورلد گرفته تا شاهکارهای فوق العاده دنیای امروز، انیمیشن با روش های مختلفی، داستان ها را به بهترین نحو ممکن روایت می کنند. فقط چند شکل هنری دیگر وجود دارد که می تواند میان تفاوت های نسل های مختلف، پُل زده و درس هایی از امید، شجاعت، و عشق را به پیر و جوان آموزش دهند.

در اینجا به هشت فیلم انیمیشنی اشاره می کنیم که درس زندگی به آموختند.

۱. پینوکیو (۱۹۴۰): به وجدان خود گوش دهید

مردم، بخصوص افراد کوچک چوبی، با وسوسه های بسیاری روبه رو می شوند. بسیار جذّاب است که مدرسه را رها کرده و جزیره لذّت خود را پیدا کرده و در آنجا شاد زندگی کرد؛ جایی که شما هر چه و هر قدر که می خواهید می خورید، و تا زمانی که دوست دارید، فقط بازی می کنید. بعد از مدّتی، گوش هایش دراز شده، دمش بلند و صدایش در آمد؛ پینوکیو شبیه خر شده بود.

بله، چنین تفکر کوته بینانه ای، او را به سمت معادن نمک می کشاند. حقیقتی که پینوکیوی بیچاره کشف می کند. اگر او مشتاقانه به جیرجیرک جیمینی، وجدان کوچک و حقیر خود گوش می داد، ممکن بود هرگز به الاغ تبدیل نشود. هنگامی که اعجوبه چوبی ما متوقف می شود و لذّت های ممنوعه بر او حرام، و به سخنان حشره محافظش گوش می دهد، همه چیزها خیلی بهتر می شوند. البتّه، حداقل تا زمانی که نهنگ وارد ماجرا می شود.

امّا حتّی مونسترو، نیز ثابت کرد که گذرا است و نمی تواند آرزوی پینوکیو را برای تبدیل به شدن به یک پسر واقعی برآورده نماید. این فیلم نشان می دهد، تا زمانی که ما زندگی برای خود را رها نکرده و خود را برای شخصی دیگر فدا نکنیم، انسانی واقعی نیستیم. از جیمینی ممنونیم!!!

۲. دامبو (۱۹۴۱): تفاوت خوب است

اگر دامبو در عصری متولد می شد که در آن فیل های زیبا، جذّاب ترین “حیوانات پوست کلفت” به شمار می آمدند، و با جراحی پلاستیک به ایده آل خود دست پیدا می کردند، او ممکن بود هرگز نتواند پرواز کند. دامبو را به شکلی در می آوردند که شبیه به فیل های معمول دنیای امروز باشد.

امّا دامبو باید گوش های بزرگ و عجیب خود را نگاه می داشت- و او از چه نعمت خوبی برخوردار بود. گوش های او جذّاب تر از هر چیزی است که در فیس بوک وجود دارد. بدون آن گوش های بزرگ، او مطمئناً فیلی کاملا طبیعی بود. با آن گوش ها، او به فیلی فوق العاده تبدیل شد.

۳. پیتر پن (۱۹۵۳): کودک درون خود را بیابید

پیتر پسری بود که هرگز بزرگ نمی شد. همیشه جوان، همیشه عجول و بی پروا، و همیشه کلاه مضحکی را بر سر می گذاشت. او به ما نشان داد که جوان جاودانه، چگونه فردی است- و در پایان، تا حدّی نیز خسته کننده به نظر می رسد. پیش از خسته شدن، چند بار می توانید با کاپیتان هوک جنگیده و مبارزه کنید؟ شاید به همین دلیل بود که پیتر، وِندی را خیلی دوست داشت. وِندی خیلی … بزرگسال بود.

امّا اگر این کودک جاودانه، مخفیانه عاشق بود که روزی به بلوغ برسد، بزرگسالان نمی توانستند کودک درون خود را شناخته و حرکت دهند. این کودک زیر وظایف ما، ضرب العجل های کارهای ما، مولتی ویتامین های ما، و بروکلی بخارپز ما، مدفون گشته است، و ما هنوز هم می خواهیم، شمشیر چوبی خود را برداشته و به دنبال گنج مدفون بگردیم. مطمئنا، شاید در حیاط خلوت خود، سکه ارزشمندی نیابیم، امّا اگر به کودک درون خود کمی اجازه دهیم، ممکن است لبخند غیر منتظره ای را درون خود احساس کرده و ببینیم. و این گنج، به اندازه کافی ارزشمند است.

۴. کتاب جنگل (۱۹۶۷): دوستان خوبی بیابید، قدرت خود را دریابید

به طور کلی، مووگیل باید تمام سی ثانیه را دوام می آورد. به عنوان یک نوزاد، در جنگل رها شد و به مانند بسته خوش طعمی بود که حیوانات وحشی جنگل، آرزوی خوردنش را داشتند. در عوض، این کودک توسط مجموعه ای از گرگ ها بزرگ و تربیت می شود، و یک پلنگ سیاه او را آموزش می دهد و با یک خرس دوست می شود؛ و این حیوانات وحشی، با مهربانی روح خود او را در آغوش می کشند. حتّی کمک کرکس ها را نیز می توان در میان آهنگ ها شنید.

اگرچه مووگیل به خاطر یافتن چنین دوستانی، بسیار خوش شانس بود، امّا آنها نمی توانستند او را به حال خود رها کنند، و از زنده ماندنش اطمینان نداشتند؛ برای نمونه، ببرخان به دنبال شکار سر او بود. امّا در حالیکه این پسر از قدرت، سرعت، یا احساس جنگلی برخوردار نبود، امّا او فاقد ترس سنتّی حیوانات در ترسیدن از آتش نیز بود. و این تفاوتی میان مرگ و زندگی را ثابت می کند.

بنابراین، پیام کتاب جنگ در دو بخش خلاصه می شود: دوستی های ترویج دهنده- دوستی های خوب و صادقانه که در تاریک ترین سفرها و برای عبور از مسیر، همراه شما خواهند بود. علاوه بر این، خود را بررسی کنید و قدرت پنهانی خود را بیابید. اگر خوب نگاه کنید، آن را خواهید یافت، و با یافتنش مسیر زندگی را روشن می بینید.

۵. زیردریایی زرد (۱۹۶۸): تمام چیزی که نیاز دارید، عشق است

شما باید به مینیز افسرده در یک چیز اعتبار دهید: آنها دقیقا به هدف رسیدند. آنها به جامعه او نام دوستانه ای ندادند؛ مانند: “اتحادیه دموکراتیک بازیگران گل ذرت”. آنها افسرده و خسیس هستند- نیازی به شیرین کردن آن نیست. سلاح کشتار جمعی آنها، دستکشی به نام “گِلاو” بود. آنها از زیبایی، شادی، آواز، و مهربانی متنفر بودند. پس چرا بهانه ای درست کنیم که زیبایی و شادی سرزمین فلفل را نابود سازند، هنگامی که برای خوبی، به اندازه کافی دلیل وجود دارد؟

رئیس مینیز افسرده چنین صحبت می کند: “سرزمین فلفل، غلغکی از شادی بر شکم افسرده این جهان است. باید این سرزمین از صحنه روزگار محو شود”.

امّا تمام افسردگی موجود در جهان نمی تواند، آهنگ فیلم بیتلزهای روانی را خُرد کرده و از بین ببرد. و سرزمین فلفل تنها به یک آهنگ کوچک از سوی آنها نیاز داشت تا رنگ و روحیه خود را به دست آورده و بار دیگر تحریک شود. این موسیقی- با درون مایه عشق- آنچنان قدرتمند بود که حتّی درون مینیز نیز، عشق شکوفا گشت.

واقعا قطعه داستانی جالبی است؟ عشق ممکن است پیروز شود گِلاو، امّا فرد بدگمان ممکن است بگوید، امّا نمی تواند به روشی موثر به جهان کمک نماید. بله این سخن افرادی چون عیسی مسیح، گاندی، مارتین لوتر کینگ، و جی وارز است که می گویند: تغییر واقعی از طریق عشق ایجاد می شود.

۶. در جستجوی نِمو (۲۰۰۳): والدین دیوانه می شوند- امّا به روشی مناسب

هنگامی که به انتهای زمین می رویم، اقیانوس مکان مناسبی برای پرورش یک کودک به شمار نمی آید. واضح بگوییم، که بیشتر بچه ماهی ها، امید به زندگی شان نزدیک به قله برفی آمازونیان است. امّا، اگر شما یک ماهی باشید، چه کاری می توانید انجام دهید؟ آیا به آیوا می روید؟ مارلین پول انجام چنین کاری – یا ساختار دستگاه تنفسی- را ندارد. او و پسرش نِمو، می خواهند بهترین کار را انجام دهند، و مارلین می خواهد مطمئن شود که پسرش از خطر دور می ماند.

افسوس، که خطر تصمیم می گیرد تا در کار آنها مانع ایجاد نماید. و این جنبنده کوچک را به مکانی بسیار دور بفرستد. و مارلین باید خطر چنین سفری را برای نجات پسرش به جان بخرد. و به مکان هایی سفر کند که ا کنون هیچ دلقک ماهی نرفته است.

آنچه که در رابطه با فیلم در جستجوی نِمو قابل توجه است، نقش والدین است که بیشتر آنها اگر به جای مارلین بودند، همان کاری را می کردند که او انجام داد. والدین ممکن است موجوداتی عمل گرا و تا حدی خسته کننده باشند، امّا آنها حاضر به انجام هر کاری برای کودکان خود هستند، تا آنها نه تنها زنده بمانند، بلکه مقاوم و پایدار نیز شوند.

۷. آقای فاکس خارق العاده (۲۰۰۹): مسئولیت را بپذیرید

بحران های دوران میانسالی اصلا زیبا نیستند. امّا آنها بسیار مشکل می شوند، وقتی که امید به زندگی، تنها هفت سال است.

هیچ چیز اشتباهی در زندگی آقای فاکس وجود ندارد: او زن، یک پسر، یک لانه راحت، و یک شغل قابل اعتماد دارد. امّا نویسنده یک ستون بودن در روزنامه جنگل، هیجان دوران جوانی را ندارد- روزهایی که او ضربت زن حرفه ای، شکارچی مرغ بدنام، و در یک کلام فوق العاده بود. اگر روباه ها ماشین های اسپرت می خریدند، آقای فاکس مطمئنا در بازار به دنبال خرید یکی از آنها می رفت.

متاسفانه، پورشه مدل ۹۱۱ را برای روباه ها نزده بود؛ بنابراین، آقای فاکس به صورت شکارچی حیله گری در آمد.

این فیلم انیمیشن کلاسیک، پایان خوشی ندارد. امّا پایان آن خوب است. در پایان، آقای فاکس باید یک انتخابی کند. و درست، شبیه به انتخاب هایی که ما انسان ها می گیریم، باید مسئولیت آن را پذیرفته و در جهت خوبی به دیگران باشد. اینطور نیست؟ هر یک از ما، حیوان وحشی را درون خود داریم. امّا آیا آن را در جهت خوبی دیگران استفاده می کنیم؟ حالا، این امر واقعا فوق العاده است.

۸. چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم (۲۰۱۰): اژدهایان نیز مثل ما هستند

در سرزمین بِرک، وایکینگ ها از اژدهایان متنفر هستند. برای صدها سال، این دو گروه، همدیگر را قتل عام کرده، نابود کرده، و از بین می بردند. و واقعا چرا باید این طور باشد؟

هیکاپ نیز از اژدهایان متنفر است. از نگاه او، کشتن یک فرد، سبب می شود تا پاپ به او افتخار کند و به او کمک کند تا به عشق خود برسد. امّا هنگامی که چنین فرصتی را می یابد، نمی تواند آن را انجام دهد. او اجازه می دهد که حیوان برود، به او کمک می کند تا سلامتی خود را به دست آورد، و او را به بهترین مکان موجود می فرستد. کارآگاهی را تصور کنید که می تواند شما را به مدرسه برده، جوجه ها را تحت تاثیر خود قرار می دهد، و قلدرهای مزاحم را از بین برده و می خورد.

هیکاپ می گوید: “هر چیزی را که ما فکر می کنیم درباره شما می دانیم، اشتباه است”. این درسی را به ما یادآوری می کند که مدّت ها پیش یاد گرفته ایم: جهل، ترس را تغذیه می کند و ترس، عصبانیت، خصومت، و جنگ را. اگر تلاش کنیم این موضوع را درک کنیم، جهان بهتری خواهیم داشت.