کویر ، مایه خوشبختی
خاطراتی از پروفسور کردوانی چهره ماندگار و کاشف بیابانهای ایران
داستان زندگی پروفسور کردوانی پر است از فراز و نشیبهایی که اگر ساعتها به آن گوش دهید، باز هم دلتان میخواهد بیشتر بشنوید. داستان ازدواج پدر و مادرش و زندگی در کویر، مرگ آنها و سرپرستی خانواده در عنفوان جوانی، تحصیل در کشوری که زبانشان را بلد نبود، زندگی با خانوادههای آمریکایی، برگشتن به وطن، راهاندازی دانشگاه ارومیه و درنهایت بازگشت به اصل خود یعنی کویر.داستان زندگی پروفسور پرویز کردوانی در نوع خود کتابی است پربار و وزین؛ کتابی که صفحه صفحه آن درس است و نشان از پشتکار و عشق او به آموختن و آموزش. او عاشق کویر است و از تمام خاطراتش میتوان بوی کویر را استشمام کرد.
دکتر کردوانی میگوید از ۶ سالگی کار میکرده است. پسر حسین علی کردوانی ملقب به بلوکباشی، شخص اول گرمسار، درواقع دومین فرزند از چهارمین همسر پدرش بود. وقتی بلوکباشی تصمیم به تجدیدفراش میگیرد، از او خواسته میشود که یک قلعه در ده مندولک از توابع گرمسار بسازد و یک دانگ از ده را بخرد. او هم که در ۷ ده ملک و املاک زیادی داشت، قلعه بسیار بزرگی را در آنجا بنا میکند و دست همسر ۱۴سالهاش را میگیرد و آنجا زندگی میکنند. کار بلوکباشی علاوه بر رسیدگی به ملک و املاک، آباد کردن کویر هم بود. او طی ۴۵-۴۰سال توانست ۳۰۰هکتار از خاک کویر را آباد کند. وی با زحمت زیادی در کویر قنات حفر میکرد و آب رودخانه را بهصورت غرقابی روی نمکزارها میبست و نمک آن را میشست و قابل کشت میکرد. حسینعلیخان اولین تراکتور منطقه را نیز در سال۱۳۱۴ خریداری کرد.
از اینجا بود که عشق به کویر در دل و جان پرویز کوچک نشست و در بزرگسالی او را به آموزگار بزرگ کویر تبدیل کرد.
اولین تراکتور منطقه ۱۳۱۴
«پدرم برای من یک قصراق خریده بود. قصراق اسب مادهای است که هنوز بچهدار نشده است. آنقدر کوچک بودم که باید من را روی اسب مینشاندند اما چنان به تاخت میرفتم که باد هم به گردم نمیرسید اما اگر وسط راه مجبور میشدم از قصراق پیاده شوم، دیگر نمیتوانستم روی آن بنشینم و باید از کسی کمک میگرفتم. آنموقع پدرم داشت اولین مدرسه ریکان با نام داراب را بنا میکرد و از من که در مکتب آقا سیدعلی سواد خواندن و نوشتن آموخته بودم میخواست حساب و کتاب کارگران را بنویسم. آنموقع تنها ۶سال داشتم. یادم میآید آن زمانها خرمن را باد میدادند تا کاه از گندم جدا شود. رسم بود نمایندهای از صاحبکار کنار کشاورز باشد تا دزدی نکند و من نماینده پدرم بودم. مشرستم برای من در قابلمهای که دورش را گل میگرفت و در کاه و آتش میگذاشت، غذا میپخت و با هم چای میخوردیم. یک روز وقتی چای آماده شد، مگسی درون آن افتاد. من پریدم آن را بیرون بیاورم اما مشرستم گفت نه ما باید آن را چند بار درون چای فرو بریم و دربیاوریم تا مریض نشویم. پدران من همیشه این کار را میکردند؛ من هم این کار را کردم و چای را خوردیم. وقتی مادرم فهمید خیلی ترسید و مش رستم را دعوا کرد.»
مادر ۲۶ساله، پس از شش فرزند و سر زایمان فرزند هفتم از دنیا رفت. «یادم میآید وقتی از مدرسه به قلعه برگشتم، جمعیت زیادی آنجا بود و قیافه ناراحت پدرم هنگام دفن مادر هیچگاه فراموشم نمیشود».
سالهای بعد به تحصیل در مدارس گرمسار گذشت اما برای دیپلم باید به تهران میرفت. او مدرسه فرانسویها را برای تحصیل برگزید اما پدر که در آرزوی فرستادن پرویز به آمریکا برای تحصیل پزشکی بود با این آرزو از دنیا رفت. «وقتی پدرم مرد، من هنوز به سن قانونی نرسیده بودم پس دایی من کفالتم را برعهده گرفت اما خوب میدانستم که وظیفه من این است که تحصیل را کنار بگذارم و خواهران و برادرهای کوچکترم را سروسامان دهم. در سن ۱۸سالگی به همراه مهترم سوار بر اسب به هفت ده سرکشی میکردم و مراقب اوضاع بودم. برادرم را به آلمان برای تحصیل پزشکی فرستادم و خواهرانم را شوهر دادم و خیالم راحت شد. در این مدت برای خودم اعتبار زیادی کسب کرده بودم و برای ادامه تحصیل تصمیم گرفتم کار پدرم را ادامه دهم؛ کاری که پدرم عملی انجام داده بود را علمی کردم و راجع به آن تحقیق کردم».
وقتی چای مشکلگشا میشود
وقتی وظیفه پدری خواهران و برادران از دوش پرویزجوان برداشته شد، تصمیم به ادامه تحصیل گرفت. سال۱۳۳۷ به آلمان رفت و از آنجایی که اصلا زبان آلمانی نمیدانست، تمام تلاش خود را کرد تا از هر جایی و هر چیزی زبان بیاموزد؛ مثلا اگر جملهای را جایی میدید آن را مینوشت و شب از صاحبخانهاش معنی آن را میپرسید. «صاحبخانهام خیلی خسیس بود و تنها راه چاره یک فنجان چای بود که هر شب برایش میبردم تا به سؤالاتم پاسخ دهد. سر کلاس هم تنها چیزی که میفهمیدم فرمول بود. هرچه میشنیدم مینوشتم و بعد معنی آن را پیدا میکردم. بالاخره یاد گرفتم. مدتی هم برای آموختن زبان انگلیسی به لندن رفتم و طی هفت هفته توانستم آن را هم یاد بگیرم».
تحصیل در آلمان
فورد یا شورلت؟
سال۱۳۴۱ دولت آلمان با هزینه خودش و یک کلوپ آمریکایی تصمیم گرفت ۱۵دانشجوی آلمانی و یک دانشجوی خارجی را به مدت ۳ماه به ۹ ایالت آمریکا بفرستد. «و من همان یک نفر خارجی برگزیده بودم. ما را بین خانوادههای آمریکایی تقسیم کردند و من خودم خواستم به دهات بروم چون دهاتی بودم. من را به ویرجینیا فرستادند. مدتی مهمان یک دامپزشک با نام جان اسپنگلر بودم. صبح ساعت چهار با او از خانه خارج میشدم و شب برمیگشتم. یک بار از او خواستند یک گاوی را که وحشی شده بود اهلی کند. وقتی ما رسیدیم ناگهان گاو دوید و صاحب آن که نتوانست مثل ما فرار کند زیر آن افتاد. گاو خیلی سنگین بود و اصلا نمیتوانستیم او را حرکت دهیم. من یکدفعه یاعلی(ع) گفتم و گاو بلند شد. مرد که نجات پیدا کرده بود، از من میپرسید تو چه گفتی که گاو بلند شد؟ این ماجرا حتی به روزنامهها هم کشیده شد».
دکتر کردوانی خاطره جالبی هم از آن دوران دارد که خود به آن حماقت میگوید: «یک روز با شخصی به نام جک همراه بودم. او بدون هیچ حرفی من را به کارخانه ماشینسازی برد. من از همان اول که مراحل ساخت و مونتاژ را میدیدم به فردی که پشت دستگاه بود میگفتم: «شورلت بهترین ماشین در کشور ماست». در این زمان میدیدم جک مدام با ادا به من چیزی میگوید اما فکر میکردم از جملهای که گفتهام خوشش آمده و منظورش این است که انگلیسیات خیلی خوب شده است و من باز آن را تکرار میکردم. بعد از دوساعت که از در کارخانه بیرون آمدیم ناگهان یقه مرا گرفت و گفت چرا در کارخانه فورد از شورلت تعریف میکنی. مگر دیوانه شدهای؟»
خاکی که بوی وطنم را میداد
موضوع تز دکترای دکتر کردوانی در آلمان بررسی خاک کویر ایران بود. او توانست با کمک شوهرخواهرش، آقای پازوکی، ۷۵۰کیلوگرم از خاک نمکزار گرمسار را به شهر بن منتقل کند. «آقای پازوکی این خاکها را درون گونی ریخته بود و با تیبیتی به ترکیه و از آنجابا قطار به بن فرستاد. وقتی به من خبر دادند که بار رسیده است به ایستگاه رفتم و خود را روی گونیها انداختم و آنها را بوسیدم. رانندهای که همراه من بود به بقیه اشاره میکرد که این فرد دیوانه است اما به آنها گفتم این خاک وطنم است و بوی وطن از آن به مشامم میرسد. «این خاکها آنقدر نمک داشتند که باید مثل کاری که بلوکباشی انجام میداد؛ آنها را شستوشو و برای کشت آماده میکرد. درنهایت توانست شوری آن را به حد قابل رویش برای گیاه برساند و سپس با افزودن املاح آن خاک به مقداری از خاک آلمان آن را شور کرده و در آنها گندم بکارد. وی همچنین توانست بهترین کود برای خاکهای کویری آبادشده را پیدا کند. نمره تز او ۲۰ شد و بههمین دلیل برای او تخت روانی درست کردند و در روز خاصی همکارانش او را کول کرده و در شهر گرداندند و عکسش را در روزنامهها چاپ کردند.
آزمایش بر روی خاک لوت
پنج روزه استخدامی!
به پایان رسیدن تز، مصادف شد با آمدن هیاتی ایرانی برای بازگرداندن دانشجویان ممتاز به وطن. آنها به دانشجویان ایرانی ممتاز وعده داده بودند که اگر تصمیم به بازگشت بگیرند ظرف پنج یا شش روز برای هر سمتی که خودشان بخواهند، حکمشان را صادر میکنند. دکتر کردوانی هم جزو همان دانشجویان ممتازی بود که از دل و جان قصد بازگشت به وطن داشت. او پس از اینکه از دیدوبازدیدهای فامیلی فارغ شد، خواست به دانشکده تازهتاسیس کشاورزی و دامپروری رضاییه برود. او را با چهارهزار تومان یعنی در حدود دو برابر بیشتر از یک حقوق عادی، استخدام کردند. «اولین کاری که کردم، این بود که ۶۰تا بیل خریدم. ۳۰تا برای پسرها و ۳۰تا برای دخترها. اعتقادم این بود که باید عملی کار کنند تا بیاموزند. یک بز هم برای خودم خریدم و در باغ دانشکده رها کردم تا هر روز شیر تازه بنوشم».
تا این موقع هنوز وزارت علومی در کار نبود و یک اداره کل تعلیمات عالیه در آموزش و پرورش بود که به امور استادان رسیدگی میکرد. سال۱۳۴۵ وزارت علوم تاسیس شد و یک سال بعد برای طرح مشترکی که با دانشگاه پاریس برای شناسایی بیابان لوت برنامهریزی شده بود، از دکتر کردوانی دعوت به همکاری شد. «با دکتر مستوفی به بیابان لوت رفتیم. آنجا خیلی گرم بود و هر کس را که در بیابان بر اثر گرما میمرد لوتی میگفتند. ما ۱۷-۱۶ نفر بودیم و پنج سال در این منطقه تحقیق کردیم. قبلا دانشمندی اتریشی به نام زاور گفته بود گرمترین نقطه زمین در همین بیابان واقع شده است و اینجا قطب حرارتی کره زمین است اما ما اثبات کردیم که این بیابان خیلی گرمتر از آن چیزی است که او گفته است و در مقالهای که برای یک مجله آلمانی نوشتم دمای بیابان لوت را ۷۰درجه سانتیگراد اعلام کردم».
آزمایشگاه تحقیقات کشاورزی
لوت مغرور و پررمز و راز
ما ایرانیها هنوز هم بین کویر و بیابان فرقی قائل نیستیم اما د کتر کردوانی این اشتباه را تصحیح میکند و میگوید: «عربها به سرزمین وسیع بیآب و علف صحرا میگویند یعنی همان جایی که باید نام آن را بیابان بنامیم اما کویر همان جایی است که نمکزار است و در زبان عربی سبخ گفته میشود. کویر یعنی نمکزار. بیابان لوت هم کویر دارد. قسمت مرکزی این بیابان اثری از حیات ندارد و من نام آن را کره ماه ایران گذاشتهام. سال۱۳۴۷ یک گاو خشکشده در این منطقه پیدا کردم که دو سال پیش از یک کامیون حمل دام در آن منطقه رها شده بود. این گاو بدون اینکه فاسد شود، با تمام محتویات داخلی بدنش خشک شده بود و تا یکی دو سال پیش هم همانجا بود. این یعنی اینکه در آن منطقه حتی باکتری هم زندگی نمیکند».
درواقع بیابان همان جایی است که میزان بارندگیاش کمتر از ۵۰میلیمتر در سال باشد؛ یعنی کمبارانترین منطقه. بارندگی ممکن است سالها در یک بیابان رخ ندهد اما باران تمامی این سالها در عرض تنها ۲روز میبارد. «۵سال در لوت کار کردم اما اصلا باران ندیدم». در چنین منطقهای گیاه وجود ندارد پس فرسایش بادی آن بسیار زیاد است و پر است از تپههای ماسهای که اشکال زیبایی دارند. گفته میشود در بیابان لوت شهری قدیمی وجود دارد که بقایای شهر لوت است و از زیر خاک سربرآورده است اما باید بدانید که آنجا یک شهر نیست و درواقع اشکال زیبایی است که باد آنها را ساخته است».
وقتی زشتی زیباست
در بیابانلوت نمیتوان گیاه کاشت و کشاورزی کرد. «پس باید از زشتی آن برای جلب توریست استفاده کرد و از آن درآمدزایی داشت. بیابان فرسایشهای آبی و بادی زیبایی دارد که در نوع خود بینظیرند؛ مثلا تپههای ماسهای زیبایی در لوت وجود دارند که روی آنها گیاه سبز شده است و من نام آنها را گلدان بیابان گذاشتهام. زمینهایی هم هستند که مثل یک دشت بزرگ هستند و هیچ گیاهی ندارند و نام آنها یاردانگ است. یاردانگ را نیز باد بهوجود آورده است. بعضی از نقاط بیابان لوت هم به صورت دشتی وسیع ۳۰۰هکتاری هستند که گویی روی آنها یک دست ریگ پاشیده شده است. این زمینها مثل گلهای قالی زیبا هستند. در بیابان لوت کلوت هم وجود دارد که منحصربهفرد است. کلوتها رشته دالانهایی هستند که ۱۸ تا ۲۰ هزار سال پیش بر اثر بارندگیهای شدید بهوجود آمدهاند و سپس بر اثر فرسایش بادی صیقل داده شدهاند و امروزه بهصورت دالانهایی موازی و مرتفع دیده میشوند. وسط آنها هیچگونه حیاتی وجود ندارد و با هیچ وسیله زمینی هم نمیتوان داخل آن رفت مگر با هلیکوپتر. گرمترین نقطه کره زمین هم در همین کلوتها که در غرب بیابان لوت هستند واقع شده است». دکتر کردوانی برخانها که تپههای ماسهای هلالی شکل هستند و یا کوه ماسهای به ارتفاع ۴۷۵متر در شرق بیابان لوت را از دیگر زیباییهای این منطقه برمیشمرد که میتوان از آن بهعنوان جاذبه برای توریستها استفاده کرد. او پیشنهاد داده است که با ساخت منقلهای ماسهای برای توریستها تخممرغ بپزند و از این نعمت خدادادی درآمدزایی کنند. ماسهتراپی یا سانتراپی هم میتواند کاربرد دیگری باشد که بیابان لوت به رایگان در اختیار ما قرار داده است. «سال۵۷ پروفسور پورتره گفته بود از هر متر مربع بیابان لوت میتوان برای روشنکردن لامپ ۲۵۰ولتی استفاده کرد. ما باید تاسیسات انرژی خورشیدی را در این منطقه برپا کنیم و از انرژی آن استفاده کنیم. انرژی بادی بیابان لوت بینظیر است».
عکس قدیمی از واحه های کویری
کویر؛ مایه خوشبختی
خوشبختانه ایران بزرگترین کویر دنیا را دارد! تعجب نکنید چون دیگر کویر مایه بدبختی و فلاکت نیست. نظریه پروفسور کردوانی این است که کویرها قابل استفادهاند. وی این نظریه را برای سازمان ملل فرستاده است و قرار است به نام ایران و دانشگاه تهران و خود پروفسور به ثبت برسد. گرچه پدرش کویر را آباد میکرد اما خود او درحال حاضر معتقد است که دیگر نباید چنین کاری کرد چون خیلی پرخرج است و اگر از آن مراقبت نکنیم دوباره به روز اولش برمیگردد. او میگوید: «پدرم اشتباه نمیکرد. آن دوران زندگی مردم از طریق کشاورزی تامین میشد اما امروزه باید بتوان از نعمتهای خدادادی کویر استفاده کرد. کویرهایی که گیاه دارند بهترین مرتع برای شترها هستند برخی از گیاهان کویری هم خاصیت دارویی و صنعتی دارند. چوبک که برای شستوشو یا تهیه قلیا استفاده میشد گیاهی کویری است. کویرهایی هم که گیاه ندارند کاربردهای زیادی دارند. یکسری از آنها املاح نمکی دارند؛ مثلا کویر سولفات سدیمی داریم که در شیشهسازی و کاغذسازی و تهیه مواد شوینده کاربرد دارد. سولفید آن را نیز میتوان برای جدا کردن فلز از سنگ معدن استفاده کرد. کویرهای نیترات پتاسیمی هم در ساخت باروت کاربرد دارند. نوعی کویر هم هست که جاذبالرطوبه است و به آن کویر چربه میگویند. کلرور سدیم هم از کویر بهدست میآید که برای تهیه نمک خوراکی یا استخراج نفت از چاه نفت استفاده میشود».
یک قطعه کویر لطفا
کویر آنقدر زیباست که بهاعتقاد دکتر کردوانی هر کسی برای آرامش نیاز به قطعهای کویر دارد. او معتقد است که برای شناساندن کویر به مردم بهتر است روی پلاک خودروهای کرمان نوشته شود «کرمان استان بیابان لوت» و یا خودروهای سمنانی روی پلاکشان «سمنان استان کویر»حک شود. پدر دکتر کردوانی که مهر کویر را در دل وی نهاد، معتقد بود آبادکردن کویر خدابیامرزی دارد. روی قبرش در باغچه طوطی حضرت عبدالعظیم نوشته شده است: «حسین علی کردوانی ملقب به بلوکباشی که عمری را با آبادانی کویر و بیابان گذراند». وقتی دکتر کردوانی باخبر میشود که سنگ قبر او را جمع کردهاند و قرار است قبر جدیدی بنا شود اعتراض کرد و به مسوول آن گفت: «پدرم ۳۰۰هکتار نمکزار به خاک این مملکت اضافه کرده است. حالا حق ندارد دومتر خاک برای خودش داشته باشد؟» و حرف حق به کرسی نشست و سنگ قبر او را دوباره سر جای خود گذاشتند.