شاهزاده نازپرورده، شاهزاده سیدارتها

سیدارتها (سیدارتا) Siddhartha موسس و بانی مذهب بودا، مدت ها پیش از آنکه سقراط پای بر دنیا گذارد، زندگی می کرده است. او عضوی از طبقه جنگجویان هند بود و پدرش فرمانروای ایالت کوچکی نزدیک کوه های هیمالیا بود.
سیدارتها بسیار مورد علاقه پدر بود و در تعلیم او کوشش فرآوان می شد، ولی به وی اجازه آشنا شدن با نمونه های زندگی ملامت بار و سخت نمی دادند. شاهزاده سیدارتها سالهای نخستین زندگی خود را در آغوش والدین و در کاخ هی زیبا و باشگوه گذراند. هر زمان که شاهزاده قصد سواری داشت، ماموران به دستور پدرش راه او را از اشیاء ناپسند و موجودات و یا مردم پست تهی می کردند ، تا خاطر سیدارتهای نوباوه با دیدن اینگونه مناظر مکدر نگردد. شاهزاده سیدارتها هنوز درباره مرگ و زوال و بیماری و پیری و رنج هیچ نمی دانست، زیرا در این مورد به او تعلیمی داده نشده بود.

شاهزاده با شیوه های مختلف زندگی آشنا گردید

سیدارتها برخلاف انتظار پدر، دریافت که زندگی همیشه زیبا و لذت آور نیست. یک روز حین سواری، زنی ژنده پوش و گدا را دید که قبلا از چشم مراقبین او پنهان مانده بود. این زن پیر و فقیر و به حدی لاغر و نحیف می نمود که استخوان هایش از زیر پوست چروکیده ی نمایان گشته بود. شاهزاده دچار تعجبی بسیار گردید، زیرا هرگز تصور نمی کرد ممکن است شخصی یافت شود که دارای مسکنی زیبا و غذایی خوب نباشد. روز دیگر مردی را که بدنش پوشیده از زخم های بیشماری بود و به سختی رنج می کشید مشاهده کرد. این اولین فرد بیمار و ناخوشی بود که به نظر سیدارتهای جوان می رسید. در یک صبح دیگر جسدی بی جان را بر سر راه خویش دید و این نخستین باری بود که تنی بی جان را مشاهده می کرد. سیدارتها با دیدن این مناظر مختلف که حاکی از فقر، مرض و زوال و نیستی بود دچار افکاری رنج آور و عمیق و اثرگذار گردید. او از اینکه می دید مردم دچار مشقت، عذاب و پریشانی هستند غمگین شده و رنج می برد.

شاهزاده سیدارتها بودا
یکی از روزها همچنان که در اندیشه وقایع و مناظر دیده شده مستغرق بود، شخص روحانی و مقدسی را دید که گویا از افکار درونی وی آگاه بود. این مرد درحالی که بدنش از پوشش کافی عاری بود و تکه نانی غذایش را تشکیل می داد، دارای سیمائی خوشایند بود و به نظر می رسید که نه تنها از وضعیت خویش ناراحت نیست بلکه کاملا راضی بوده و تسلط بر نفس و بزرگی از قیافه وی ساطع بود. سیدارتها با ملاحظه این مرد و آسایش و رضای وی دریافت که راه زندگی حقیقی را یافته است و آرزو می کرد بتواند همچو او زندگی کند.

فرار از رفاه بسوی شناخت جهان

سیدارتها یک شب زمانی که همه خواب بودند، پنهانی و بدون اینکه با زن جوان و زیبایش خداحافظی کند و یا پسر کوچکش را ببوسد از کاخ بیرون رفت. او از بیم اینکه خداحافظی با زن و فرزندش باعث تزلزل در تصمیمش شود از دیدن و بوسیدن آنها خودداری کرد و یکسره با اسب، خود را به جنگل تاریک رساند تا اینکه به یک شکارچی برخورد نمود. سیدارتها لباس شاهانه و سلطنتی خود را با لباس ژنده شکارچی عوض نمود و اسب خود را نزد پدر فرستاد و خود پای پیاده شروع به طی مسافت کرد. شاهزاده پس از طی مسافتی بعید خود را به مغازه ای که مسکن پیر زنده دل بود رساند و چون او شروع به زندگی کرد. او در آنجا همچو مردی مقدس، خدای را نیایش و پرستش نمود و همچنان که در قوانین هند دستور داده شده بود به انجام قربانی می پرداخت. به زودی او در شمار مردان مقدس درآمد و مردم از نواحی دوردست برای دیدارش می شتافتند.

بودا لباسش را شکارجی می دهد

گذر از ریاضت جسم به عرفان

سیدارتها به این طریق مدتی در مغازه با دیگر مردان مقدس زندگی نمود. پس از مدتی دریافت که اینگونه زندگی ثمربخش نیست. در خود فرو رفتن، ستایش خدا و دادن قربانی، دردی از دردهای مردم را دوا نمی کند و هیچگونه فایده ای ندارد. بر اثر همین افکار او از جرگه رفقای مقدس خود جدا شده و در جستجوی یافتن طریقی برتر راه یافت. یک روز در حالی که در زیر سایه درختی نشسته بود فکر جدیدی در مغزش رسوخ یافت.  او در اثر این فکر و دریافت، تصمیم گرفت خود را فراموش کرده و همت خویش را صرف خدمت به مرم و رفع گرفتاری آنان نماید.

بودا، مرد خردمند

بر اثر این تصمیم، سیدارتها به نزد مردان مقدس بازگشت تا با سخنان و تعریف اندیشه خود، آنان را با خود هم رای و هم گام سازد. او برای آن مردان سالک گفت:

دست از گرسنگی کشیدن بردارید که نخوردن همانقدر نکوهیده است که پرخوردن.  مرد عاقل و فهمیده هرگز خود و یا سایر موجدات زنده را آزار نمی دهد، چه ریاضت های شما و قربانی کردن حیوانات در حکم آزار خود و موجودات است، کسانی که شما را دشمن می دارند دوست بدارید و در حق افرادی که به شما بدی می کنند خوبی کنید. همیشه چون مردان خردمند در جستجوی راه های خوب باشید و از کنجی نشستن و در خود فرو رفتن بپرهیزید.

سیدارتها همانگونه که فکر می کرد برای آنان سخن می گفت. عده ای از مردان مقدس عقاید او را پذیرفتند. اینان دیگر وی را سیدارتها نخوانده و نام او را بودا که معنای لغوی آن خردمند است نامیدند. بودا به اختلاف طبقاتی عقیده نداشت و معتقد بود که آموزش نباید منحصر به عده ای مخصوص باشد، بلکه باید تمامی مردم بتوانند از مکتب وی آموزش یافته و تعلیم بگیرند.

منبع: برگرفته از کتاب تاریخ تمدن و زندگی مردم جهان (کنت.اس موپر-لوئیس پل تاد-کلارنس وودراو سورنسن- ترجمه هاشم رضی) و سیدارتها (هرمان هسه)