… از این نادانی که ما را به تصور و توهم وجد واقعی این «من» صغیر و و حقیر که می خواهد فرمانروایی هم بکند، می کشاند…

«من» صغیر و حقیری که خود را تک و منفرد و جدا از سراسر هستی و بقیه ی موجودات می پندارد.. و حال آنکه همه چیز در این جهان متغیر و در حال شدن، بستگی به وجود دیگری دارد. گیتی یک جهان همبسته و پیوسته است و هستی جز این همبستگی و پیوستگی نیست. تمایلات و هوی و هوس های مضحک و بچگانه ی این «من» که مایه ی دردسر و رنج و عذاب ما می شود، تمایلات احساسی، میل به تملک و تسخیر، آرزوی زندگی جاوید، از یک «من» مستقل و مایشاء سرچشمه نمی گیرد بلکه بعکس، از اوهام و تصورات و خطاهای حواس ما، دور از رعایت دیگران، ناشی می شود. ما، در برآوردن تمایلات خود فقط خود را می بینیم و وجود دیگران را نادیده می گیریم و چه بسا که با آنان قطع رابطه می کنیم. از همه می بریم تا به خود برسیم. این یک پندار واهی است که فقط من مطرح است. پندار واهی دیگر این است که تصور کنیم تمایلات برای خود اصالتی دارند؛ اصالتی مجرد و منفرد و حال آنکه این پندارها واهی از نادانی نسبت به جهان همبسته و وابسته و پیوسته سرچشمه می گیرد.

درد و غم