داستان زیر به نقل از کتاب «شما عظیم تر از آنی هستید که می اندیشید»، تالیف «مسعود لعلی» است. داستان از خاطرات «ریچارد کارلسون» می باشد. بسیار خواندنی است.

شکایت نکن

حدود یکسال پیش، ناشری خارجی با من قرارداد بست واز من خواست که سعی کنم از دکتر وین داریر، مولف کتاب های پرفروش برای چاپ خارج کتابم تاییدیه بگیرم. به انها گفتم: چون دکتر دایر برای کتاب قبلی من تاییدیه نوشته، نمی دانم باز هم این کار را خواهد کرد یا نه؟ به هر حال به آنها گفتم که سعی ام را می کنم.
چنانکه در عالم نشر مرسوم است درخواستم را برای او فرستادم. اما پاسخی دریافت نکردم. پس از انکه مدتی گذشت پیش خود به این نتیجه رسیدم که یا دکتر دایر خیلی گرفتار است یا مایل به نوشتن تاییدیه نیست. به این تصمیم او احترام گذاشتم و به اطلاع ناشر رساندم که امکان استفاده از نام او برای تبلیغ کتابم وجود ندارد و موضوع را ختامه یافته تلقی کردم.
حدود شش ماه بعد، نسخه ای از چاپ خارجی کتابم را دریافت کردم و شگفت آنکه روی جلد کتاب همان تاییدیه قدیمی کتاب قبلی ا از دکتر دایر نوشته شده بود.
به رغم دستورالعمل خاص من، ناشر خارجی برعکس عمل کرده و از نقل قول قبلی استفاده کرده و آن را به کتاب جدید منتقل کرده بود. کاملا از جا در رفته و نگران عوارض بعدی و همچنین پیامدهای احتمالی آن بودم. وکیلم را در جریان گذاشتم و او بلافاصله قوق و قراری با ناشر گذاشت و از او خواست که کتاب ها را از پشت ویترین کتابفروشی جمع کند. در ضمن تصمیم گرفتم نامه عذرخواهی به دکتر دایر بنویسم و وضع و موقعیت و تمام کارهایی را که برای درست کردن مسئله انجام می شد برایش شرح دهم.
پس از چند هفته‌ای که طی آن مدام از خودم می پرسیدم که او چه واکنشی ممکن است از خود نشان دهد، نامه ای بدستم رسید که محتوایش چنین بود:
ریچارد، برای زیستن در هماهنگی دو قاعده وجود دارد:
۱. برای کار کم اهمیت نگرانی به دل راه نده.
۲. از قضا همه کارها کم اهمیت‌اند.
«بگذار آن نقل قول سرجایش بماند. دوستدار تو وین»