آنهایی که (از ایران) رفته اند، ایمیلشان را در حسرت ِ نامه از آنهایی که مانده اند باز می کنند و از اینکه هیچ نامه ای ندارند کلافه می شوند.

آنهایی که (در ایران) مانده اند هر روز ایمیلشان را چک می کنند و از اینکه نامه ای از آنهایی که رفته اند ندارند، کفرشان در میاید.
آنها که رفته اند همانطور که دارند یک غذای فوری درست می کنند تا تنهایی بخورند، در این خیالند که آنهایی که مانده اند الان دارند دور هم دیزی یا قورمه سبزی با برنج زعفرانی می خورند و جمعشان جمع است.
آنها که مانده اند، همانطور که دارند یک غذای سر دستی می پزند، تجسم می کنند آنها که رفته اند الان با دوستان جدیدشان گل می گویند و گل میشنوند و از ان غذاهایی می خورند که توی کتاب های آشپزی عکسش هست..
آنها که رفته اند، فکر می کنند آنهایی که مانده اند دائم با هم به گردش میروند… دربند، لواسان، بام تهران و درکه و… و آنها را که آن گوشه دنیا تک افتاده اند، فراموش کرده اند.
آنها که مانده اند، تصور می کنند آنها که رفته اند، هرشب به بار و دیسکو می روند و خوش می گذرانند و آنهایی را که توی این جهنم گیر افتاده اند فراموش کرده اند..
آنهایی که رفته اند دلشان لک زده بجای آن مشروب ها که چندان باب طبعشان نیست، یک چای دم کرده سماوری حسابی بخورند.
آنهایی که مانده اند آرزو به دل شده اند که برای یکبار هم که شده بروند داخل مغازه ای و بی دغدغه و نگرانی، مشروب سفرش بدهند..
آنها که مانده اند بر این باورند که آنهایی که رفته اند دیگر حق اظهار نظر ندارند و فوری قلم برداشته و اسم شان را خط می زنند.
آنها که رفته اند، با شوق و ذوق بیانیه امضا می کنند و می خواهند خودشان را به جریان سیاسی کشوری که تویش نیستند، ملحق کنند..
آنها که مانده اند در حسرت بی بی سی و صدای آمریکای بدون پارازیت، و اینترنت بدون فیلتر و رسانه های تماماً دولتی کلافه می شوند.
آنها که رفته اند پای اینترنت پر سرعت، دنبال فوتبال شبکه ۳ با گزارش عادل یا سریالهای داخلی و با کلام پارسی و فضاهایی ایرانی هستند

آنها که مانده اند، در ذهنشان از آن طرف، مدینه فاضله می سازند.
آنها که رفته اند، به خاک گرفتن خاطراتشان در سرزمین مادری، حسرت میخورند.

ماندن و رفتن
و بالاخره:
آنهایی که مانده اند می خواهند بروند…
آنهایی که رفته اند می خواهند بر گردند…
اما… هم آنهایی که رفته اند و هم آنهایی که مانده اند در یک چیز مشترکند :
احساس تنهایی…