ناپلئون که بود؟

ناپلئون یکم یا ناپلئون بناپارت (به فرانسوی: Napoléon Bonaparte) (زاده ۱۵ اوت ۱۷۶۹ میلادی – درگذشته ۵ مه ۱۸۲۲ میلادی)، نخستین امپراتور فرانسه (در سال‌های ۱۸۰۴ تا ۱۸۱۵ میلادی) بود.

سال‌های ابتدایی

ناپلئون در ۱۵ اوت ۱۷۶۹ در شهر آژاکسیو جزیره کرس متولد شد. تولد وی یک سال بعد از آن اتفاق افتاد که این جزیره توسط فرانسه از کنترل جمهوری جنوا خارج شده بود. او که در خانواده‌ای پرجمعیت بدنیا آمده بود، یک برادر بزرگتر به نام جوزف٬ برادرانی کوچکتر به نام‌های لوسین٬ لویی و جروم و نیز خواهرانی کوچکتر به نام‌های الیزا، پاولین و کارولین داشت. خانواده او اصالتاٌ از نجیب زادگان نه چندان بلندپایه ایتالیایی بودند که در قرن شانزدهم به جزیره کرس آمده بودند.
پدر او کارلو در سال ۱۷۷۷ به عنوان نماینده کرس در دربار لوئی شانزدهم منصوب شد.
تربیت سخت‌گیرانه مادر ناپلئون تأثیر عمده‌ای بر شخصیت او در سال‌های کودکی داشت. او اندکی قبل از تولد دو سالگی در کلیسای جامع آژاکسیو به عنوان کاتولیک تعمید داده شد. به دلیل موقعیت و روابط مناسب خانواده بناپارت٬ وی نسبت به ساکنین کرس در آن زمان از موقعیت‌های تحصیلی بهتری برخوردار بود.
ناپلئون در ابتدای سال ۱۷۷۹ برای یادگیری زبان فرانسوی به یک مدرسه مذهبی در فرانسه رفت و چند ماه بعد یک مدرسهٔ نظامی در فرانسه پذیرفته شد. وی زبان فرانسوی را با لهجهٔ کرسی قابل توجهی صحبت می‌کرد و هرگز قادر به هجی صحیح کلمات نشد٬ به همین دلیل در طول تحصیل بارها توسط دیگر دانش آموزان مورد استهزإ واقع می‌شد. پس از اتمام تحصیل در آن مدرسه در سال ۱۷۸۴ وی در مدرسه نظامی معتبر پاریس پذیرفته شد. او در این مدرسه تحصیلات خود را در آموزش توپخانه ادامه داد. پس از فوت پدرش و کاهش درآمد وی٬ دروس مربوط به دوسال را در یک سال به اتمام رساند. ممتحن وی در این مدرسه دانشمند معروف لاپلاس بود که بعدها توسط ناپلئون به عضو مجلس سنا در آمد.
پس از فارغ‌التحصیلی در سال ۱۷۸۵ با درجه ستوان دوم توپخانه به ارتش پیوست. پس از انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ وی به مدت دو سال از خدمت نظامی کناره‌گیری کرد و اوقات خود را در پاریس و کرس سپری نمود. او در این زمان به شدت طرفدار تحرکات ملی گرایانه و در کرس بود به طوری که در نامه‌ای که در در ماه می ‌۱۷۸۹ به پاسکوآل پاولی از رهبران جامعه کورسیکا به شدت از فرانسویان و تصرف کرس توسط آنان انتقاد و بدگویی کرد. او در سال‌های ابتدایی بعد از انقلاب را در کرس و در کشمکش با انقلابیون٬ سلطنت طلبان و ملی‌گرایان کرس سپری کرد. بناپارت پشتیبان مستقیم ژاکوبن ها (Jacobin) بود و فرماندهی دسته‌ای از شبه‌نظامیان کرس را برعهده داشت. او در سال ۱۷۹۲ توانست مقامات ارتش فرانسه را راضی کند که وی را مجددا به خدمت در ارتش بپذیرند.
نخست در مارسی افسر ارتش بود و هنگامی که انگلیسی‌ها قلعه تولون را در بندر مارسی اشغال کرده بودند او با شجاعت و دلیرانه به شدت قلعه تولون را سرکوب کرد او در جنگ تولون فرمانده جنگ نبود و فقط فرماندهی یکی از دسته‌های چند صد نفری ارتش را بهده داشت ولی بدون اجازه گرفتن از فرمانده ارتش و بدون ترس از (اعدام) این حرکت را انجام داد و در ۲۶ سالگی و زمانی که انقلاب فرانسه پیروز شده و حکومت جدیدی بر پایه خواسته‌های مردم شکل گرفته بود از سوی رهبران انقلاب فرانسه مامور حفظ نظم و ایجاد حکومت نظامی در پاریس شد.

شمال ایتالیا

در سال ۱۷۹۶ اتریش به المان و شمال ایتالیا حمله کرد و انجا را از دست فرانسه خارج نمود که موجب عصبانیت شدید مردم فرانسه شد(اتریش به این دلیل این کار را کرد چون حکومت جدید فرانسه بدلیل تازه تشکیل شدن قوای نظامی قدرتمندی نداشت و اتریش از این موقعیت سو استفاده کرد) در این زمان بود که ژنرال ناپلئون دی بوناپارت با ارتشی حدودا ۲۰۰۰۰ نفر به شمال ایتا لیا حمله ور شد و در جنگ‌های لودی (Lodi)و ارکول (Arcole) به شکل هنرمندانه‌ای ارتش اتریش را شکست داد که چند برابر او بودند و انها را تا دروازه‌های وین(پایتخت اتریش) عقب راند و تاپایان سال ۱۷۹۶ شمال ایتالیا و قسمتی از خاک اتریش را تصرف کرد در این زمان بود که شکوه و عظمت ژنرال فرانسوی را در اغوش گرفت او به چنان قهرمان و الگوی افتخاری برای مردم فرانسه تبدیل شد که حکومت مرکزی مجبور شد او را تام الاختیار کند.

لشکر کشی به مصر

در سال ۱۷۹۸ به مصر رفت و حکمت مصری‌ها که در دست پادشهان مملوک بود در جنگ اهرام ثلاثه (Pyramids) بیرون اورد ژنرال تصمیم داشت به سمت هند و خاور میانه برود. پس از دوماه برنامه ریزی، ناپلئون متوجه شد که ناوگان دریایی فرانسه هنوز قادر به رویارویی با ناوگان سلطنتی مستقر در کانال انگلیس نیست لذا تصمیم گرفت برای تضعیف دسترسی انگلیس به منافع تجاری اش در هند، به مصر لشکر کشی کند و این کشور را تصرف کند. دولت نیز تحت فشار هزینه‌ها و عدم وجود ژنرال در مرکز قدرت بود. در می‌سال ۱۷۹۸ بناپارت به عنوان عضو دانشگاه علمی فرانسه انتخاب شد و هیئت اعزامی مصر گروهی شامل ۱۶۷ دانشمند بود از جمله : ریاضی دانان، معتقدان به فلسفهٔ طبیعت، شیمی دانان و فیزیک دانان. کشفیات آنها شامل سنگ رویستا و کارهایی که در مصر در سال ۱۸۰۹ به نمایش گذاشته شد. احمد یوسف در نوشته‌ای ذکر کرد که به کارگیری منابع استعدادی هوشمند نکته حیاتی بود که ناپلئون در دولت خود از آن استفاده کرد. از ریشهٔ مصر در ۹ ژوئن سال ۱۷۹۸ به مالتا (به انگلیسی: malta) رسید. در آن زمان ۲۰۰ پادشاه فرانسوی این حقیقت را تحسین کردند که امانوئل دی روهان پول داکا (به انگلیسی: Emmanuuel de Rohan-polduc) در فردینان ون هم موفق بوده و علیه مخالفان خود مبارزه می‌کرد . مرزهم پچ (به انگلیسی: homepesch) پس از ورود ناپلئون به دلیل از بین رفتن سه نفر شکافته شد. در ۱ جولای، ناپلئون و ارتش او در اسکندریه(به انگلیسی: Alexandria ) خیمه زدند و پس از پیگرد نیروی دریایی انگلیس در ان جا ماندند. پس از تلاش‌های بی نتیجهٔ بسیاری ملت مصر، ناپلئون را فردی ازادیخواه شناختند ودر مرجع اوتومن (به انگلیسی: Ottoman) تشخیص داده شد مصر گواه حکومت امپراتوری عثمانی (به انگلیسی: Ottoman Empire) بودو بر علیه مملوکس (به انگلیسی: Mamluks) که قدرتی قدیمی در خاور میانه بود مبارزه می‌کرد. این اطلاعات به فرانسوی‌ها کمک کرد تا در حمله به اهرام مصر موفق شوند. نیروهای بناپارت بسیار زیاد بودند. یعنی به نسبت ۲۰۰۰۰ در برابر ۶۰۰۰۰ نفر. در این جنگ ۳۰۰ فرانسوی و ۶۰۰۰ مصری کشته شدند.

جنگ نیل توسط توماس لونی

جنگ نیل توسط توماس لونی

در زمان جنگ، سرزمین با موفقیت توسط فرانسوی‌ها محاصره شده بود و ملوان سلطنت طلب انگلیسی دریا را نیز به خوبی در کنترل داشت. کشتی‌های بناپارت در دریا لنگر انداختند و نیروی دریایی فرانسه در دریا شناور بود. اما نیروی دریایی او بدست هوراسیو نلسون فرمانده نیروی درایی بریتانیای کبیر در دریای نیل نابود شد علت آمدن نیروی دریایی بریتانیا به نیل این بود که انها فکر می‌کردند ناپلئون قصد دارد با نیروی دریایی خود از سمت غرب دریای مدیترانه اروپای مرکزی را دور زده و به بریتانیا حمله کند بدین ترتیب نقشه‌های ناپلئون در مورد حمله به هند و خاورمیانه هم لغو شد=در ۱ اوت انگلیس توسط هوراتیو نیلسوندو دسته نیروی فرانسوی را در جنگ نیل شکست داده و اهداف ناپلئون را در دریای مدیترانه از بین برد. در اوایل ۱۷۹۹، او نیروهای خود را به دمشق (به انگلیسی: Damascus) منتقل کرد. ناپلئون دارای ۱۳۰۰۰سرباز فرانسوی بود که ان‌ها را در شهرهای اریش (به انگلیسی: Arish)، غزه (به انگلیسی: gaza) جافا (به انگلیسی: jafa) و حیفا (به انگلیسی: Haifa) مستقر کرده بود. فرانسه حکومت این شهرها را به دست گرفته و یکی از فرمانروایان فرانسوی ۳۰۰۰ مدافع در این شهرها قرار داد. لاوه بر این ناپلئون ۱۴۰۰ زندانی را مسئول نگهداری از انبار مهمات خود کرد. در طول سه روز مردان و زنان و کودکان دزدیده و به قتل می‌رسیدند، نیروهای ناپلئون به دلیل بیماری‌های متعددی از بین می‌رفتند. تجهیزات اندک و ناتوانی ناپلئون در اکر(به انگلیسی: Acre) باعث شد که در ماه می‌به مصر بازگردد. ولی او پی درپی به ستمگریها و کشمکش‌های خود اتومن ادامه می‌داد. سر انجام در ۲۵ ژوئیه بناپارت در راه باز گشت از مصر، عثمانی را در ابوقیر مغلوب کرد . او در سال ۱۸۰۰ به فرانسه بازگشت… در بازگشت به فرانسه با کمک دو برادر خود لوسین و ژوزف مجلس را منحل کرده و خود را امپراتور نامید. او پس از بازگشت دید که اتریش تصمیم گرفته‌است که دوباره ایتالیا را تصرف کند به همین دلیل در نبرد اتریش (Austuritlz) به اتریش و متحد او یعنی روسیه شکست سختی وارد کرد در همین زمان بود که دوره صلحی در اروپا رقم خورد و تا سال ۱۸۰۵ اروپا در اسایش بود و در این زمان ناپلئون به بازسازی خرابی‌ها و تعمیر خسارت‌های جنگ‌های گذشته پرداخت.

حمله به اروپا و وقایع بعد از آن

در سال ۱۸۰۵ به اروپا اعلان جنگ داد و هلند بلژیک قسمتی ازپروس سوئیس و قسمتی از اتریش را ضمیمه خاک فرانسه کرد و با ۵۰۰۰۰۰ هزار نفر عازم روسیه شد و در جنگ بورودینو (Borodino) روسیه را شکست داد اما وقتی به مسکو رسید دید که روس‌ها اذوقه‌ها و شهر را سوزانده و فرار کرده‌اند امپراطور نتوانست زیاد در انجا بماند زیرا اذوقه و وسایل گرمایی کمی وجود داشت او با خفت عقب نشینی کرد و سربازان قدیمی که در جنگ‌ها ی بسیاری در رکاب او می‌جنگیدند مردند و از ان ۵۰۰۰۰۰ هزار نفر فقط ۱۳۰۰۰ نفر باقی ماند در این زمان روسیه و اتریش و پادشاهی ایتالیا که حکومتی مستقل در جنوب ایتالیا بود و پروس و سوئد با هم متحد شده و ارتشی بالغ بر ۱ میلیون نفر را تشکیل داده و ناپلئون را در دشت لایپزیک در نزدیکی شهر برلین پایتخت پروس (المان قدیم) شکست دادند و او را به جزیره البا واقع در جنوب فرانسه در نزدیکی کرزیکا زادگاه ناپلئون تبعید کردند او پس از ۱۰ ماه در انجا ماندن فرار کرد و به سوی پاریس حرکت کرد تا حکومت را دوباره پس بگیرد در راه امدن به پاریس یکی از ِژنرال‌های سابقش که به خدمت دولت جدید در امده بود سد راه او شد تا اورا گرفته و به پاریس تحویل دهد یا بکشد قبل فقط چند دقیقه مانده تا شروع جنگ فریادی به گوش رسید این فریاد بناپارت بود که گفت صبر کنید او جلوی سربازان سابقش امد و پیراهنش را پاره کرد و گفت من امپراطور شما هستم ایا کسی هست که بخواهد امپراطورش را بکشد در همین زمان بود که خون سربازان به جوش امد و اسلحه هایشان را انداخته و فریاد زنده باد امپراطور سر دادند او سپس حکومت را پس گرفت در این موقع کشور‌های اروپایی پیامی دادند که متن ان اعلان جنگ بود شعار انها این بود ما با فرانسه جنگ نداریم بلکه با ناپلئون جنگ داریم تا او زنده‌است ما نمی‌توانیم با اسایش بخوابیم اما مردم و مقامات فرانسه از ته دل به امپراطور عشق می‌ورزیدند نه تنها او را تحویل ندادند بلکه از او حمایت کرده و منتظر بودند تا امپراطور به انها دستور بدهد در این موقع بریتانیایی‌ها ارتشی بالغ بر ۸۰۰۰۰ نفر را به فرماندهی ارتور ولزلی(دوک ولینگتون) که فرماندهی بسیار شجاع بود عازم شمال فرانسه در منطقه واترلو کردند و پروس‌ها هم به فرماندهی امپراطورشان گبهارد فان بلوشر که تعداد انها حدودا ۸۷۰۰۰ نفر بود به سمت بلژیک حرکت کردند تا با ارتش ولینگتون ادغام و با اتحاد ناپلئون را شکست بدهند در این زمان بناپارت ارتش فرانسه را که حدودا ۱۲۰۰۰۰ هزار نفر بودند را به سمت بلژیک راند تا مانع از ادغام دو ارتش بریتانیا و پروس شود او موفق شد این کار را انجام دهد و در لینی (Ligny) ارتش پروس را در هم شکست از ان ۸۷۰۰۰ هزار نفر فقط ۳۰۰۰۰ نفر باقی ماند (بفیه کشته زخمی و فرار کردند) ولینگتون که این خبر را شنید با نا امیدی در مناطق مرتفع موسوم به مون سن ژان (mount sainte jean) در کنار زمین‌های زراعی و خانه کشاورزان انجا سنگر گرفت و از این رو انتخاب مکان جنگ را بر عهده خود گذاشت ناپلئون که پروس را شکست داده بود و از پروس‌ها فقط ۳۰۰۰۰ نفر بافی مانده بودند گریخته و به طرف شمال رفتند ناپلئون یکی از ِنرال‌های خود را به نام گروشی(Grouchy) را برای تعقیب انها فرستاد و تاکید کرد تا نابود کردن انها از تعقیب دست نکشند و با خیال راحت به سمت واترلو رفت تا ولینگتون را شکست دهد اما شب قبل از جنگ باران شروع به باریدن گرفت و حرکت و شلیک توپ‌ها را با مشگل بزرگی روبه رو کرد زیرا باروت خیس کار نمی‌کند و خراب می‌شود.

۱۸ ژوئن سال ۱۸۱۵ نبرد واترلو

در ساعت ۱۱ ظهر است دو ارتش بریتانیا و فرانسه در مقابل هم قرار گرفته‌اند سمت چپ میدان جنگ را چندین خانه کشاورزان وجود دارد که به ان هوگومونت می‌گویند (Hougoumont) که موضع مناسبی برای دفاع می‌باشد و بخشی از قوای انگلیس در ان سنگر گرفته‌اند. قسمت مرکزی میدان جنگ را چند ردیف بوته قرار دارد (lay hay saint) که بخشی از سربازان انگلیسی در پشت تکه چوب‌های تیزی که در زمین فرو رفته‌اند و برای مانع شدن از حمله سوارن فرانسوی تعبیه شده‌است سنگر گرفته‌اند سمت راست میدان چند خانه مخصوص کشاورزان وجود دارد(papelotte) که سربازان انگلیسی در ان نیستند و ناپلئون ان را بهترین موضع برای حمله میشمارد. با فریاد امپراطور جنگ شروع می‌شود مارشال نی دلیرترین فرمانده ناپلئون که فرمانده سواره نظام است شروع به حمله به مرکز سپاه دشمن که از انگلیسی‌ها و اسکاتلندی‌های خشن تشکیل شده بود می‌کند توپخانه جناح چپ ارتش بریتانیا را هدف می‌گیرد. نیم ساعت از جنگ می‌گذرد ساعت ۱۱:۳۰ هست ژنرال گروشی که در تعقیب بروشر است صدای غرش توپ‌ها را از منطقه واترلو می‌شنود یکی از ژنرال‌ها به نام ژرار اصرار می‌کند که دست از تعقیب بروشر برداشته و از میان دشت به سمت ناپلئون رفته و به کمک او بشتابند در همین زمان بروشر ارتش باقی مانده پروس را به چندین قسمت تقسیم کرده و به واترلو می‌فرستد تا با کمک ولینگتون ناپلئون را شکست دهند یکی از این دسته‌ها در راه با گروشی برخورد کرده گروشی او را شکست داده و به استراحت می‌پردازد و می‌گوید فردا به ناپلئون خواهیم پیوست غافل از اینکه ارتش پروس در حال پیوستن به ولینگتون است و او در حال استراحت است. از ان سمت مارشال نی با دلیری بی همتایش قسمت مرکزی میدان جنگ که در دست بریتانیا بود را می‌گیرد(lay hay saint) و صف‌های انگلیسی را یکی بعد از دیگردی می‌شکافد و فراری می‌دهد او با کمبود سواره نظام روبه رو شده از ناپلئون درخواست سواره نظام می‌کند ناپلئون نیز اخرین دسته‌های سواره نظام خود ملقب به میلو را به کمک او می‌فرستد دیگر چیزی به پیروزی نمانده ارتور ولزلی(دوک ولینگتون) سربازان را به زور تهدید در صف‌ها نگه داشته اکثریت در حال فرارند مارشال نی خیلی به ولینگتون نزدیک شده دیگر چیزی نمانده ناگهان… صدای فریاد چندین هزار نفر از سمت غرب منطقه واترلو به گوش رسید پروس‌ها بی مهابا به فرانسویان حمله کردند انگلیسی‌ها از حالت دفاع به حمله روی اورده بخشی از ارتش پروس به سمت ناپلئون میداند ۲۵۰۰۰ هزار نفر از گارد محافظ با دیدن این صحنه سریعا دور امپراطورشان ارایش مربعی گرفته و مانع از کشته شدن ناپلئون شدند ارتش فرانسه فلج شده و ترس و وحشت در میان سربازان فرانسوی موج می‌زند ارتش فرانسه درهم شکسته و همه می‌گریزند میگوسند:فقط یک نفر باقی ماند و به جنگیدن ادامه داد و او مارشال نی بود انگلیسی‌ها او را گرفته و در دادگاه نظامی محاکمه کرده و او در دفاع از خودش فقط یک کلمه گفت هر فردی وظیفه داد برای کشورش بجنگد و سپس او به اعدام محکوم شد ناپلئون نیز با وجود اصرار‌های زیاد مردم مبنی بر ماندن در مقام امپراطوری و با قول حمایت کردن از او و دوباره جنگیدن این کار را نکرد و خودش را به یک کشتی انگلیسی تسلیم کرد(شکست و کشته شدن سربازان با وفای او که از ۲۰ سال پیش با افتخار برای او می‌جنگیدند افسردگی شدیدی در او ایجاد کرد و دائم برای سربازانش اشک میریخت) او خود را به انگلیسی‌ها تسلیم کرد به امید اینکه انها پیشنهاد او را مبنی بر زندگی کردن در شهر لندن می‌پذیرند اما کشتی انگلیسی به محض ورود به لندن به او اعلام شد که نباید این موجود جنگ طلب وارد انگلیس شود و پس از تشکیل جلسه‌ای نتیجه این شد که او را به جزیره‌ای در دریای اطلس به نام هلن مقدس(saint helena) تبعید شود او در سنت هلن روز ای بسیاری خاطرات و افتخارات خود را همراه با سربازان با وفای خود به یاد میاورد او در سن ۵۲ سالگی و در سال ۱۸۲۱ به علت شرایط بد جسمانی و بیماری درگذشت و جسد او پس از چندین دهه بوسیله کشتی ای به فرانسه بازگشت و با استقبال بی نظیر مردم فرانسه روبه رو شد میلیون‌ها نفر از مردم فرانسه که قلبشان برای این امپراطور رویایی می‌تپید برای استقبال امده بودند که این نشانه محبت و عشق قلبی مردم فرانسه به ناپلئون دی بوناپارت است. این است سرنوشت مردی که زیاد می‌خواست. همه چیز را می‌خواست یاد و خاطره او برای همیشه در قلب مردانی که برای افتخار می‌جنگند باقی خواهد ماند…

اشتباهات ناپلئون

بنا به گفته مورخین، بزرگ‌ترین اشتباهات ناپلئون یکی تسخیر اسپانیا (یار دیرین و متفق ناپلئون که در جنگ‌ها وی را یاری می‌نمود) و یکی لشکرکشی به روسیه بود که موجبات ضعف وی و کشته شدن بسیاری از ارتش وی و نیز نارضایتی فرانسویان را فراهم آورد. ناپلئون همراه با ایرانیان یک معاهده را امضاء نمود که از خاک ایران برای تسخیر هند استفاده کند، در مقابل برای برگرداندن قفقاز (دربرگیرنده گرجستان) به ایرانیان کمک کند. او به گفته‌های خویش عمل نمود و ارتش ایران را آموزش نظامی می‌داد، و برای آنها توپ‌های متحرک و تفنگ‌های باروتی از فرانسه وارد نمود. اما پس از امضا عهد نامهٔ صلح تلیست با الکساندر اول ملقب به تزار، امپراتور فرانسه از کمک به ایران در جنگ با وی سر باز زد و فتحعلی شاه قاجار بعد از خیانت وی به بریتانیا متوسل شد.

سر انجام ناپلئون

تهاجم فرانسه به روسیه در سال ۱۸۱۲ نشانهٔ تغییر ناگهانی آیندهٔ ناپلئون بود. تهاجم او در میدان جنگ خرابی‌هایی به بار آورد که هرگز بهبودی نیافت. در سال ۱۸۱۳ ششمین اتحاد موقتی اجبارهای او در لیپ زینگ(به انگلیسی: Leipzig) مغلوب ساخت و پس از حمله به فرانسه او را به جزیرهٔ البا (به انگلیسی: elba )تبعید کردند، کمتر از یک سال بعد او بازگشت و سرانجام در جنگ واترلو (به انگلیسی: battle of waterloo) در ژوئن سال ۱۸۱۵ مغلوب شد. ناپلئون ۶ سال آخر زندگی خود را تحت نظارت بریتانیا در جزیرهٔ هلنای مقدس(به انگلیسی: saint Helena )سپری کرد و در آنجا در سال ۱۸۲۱ جان سپرد. تشریح بدن او نشان داد که به دلیل وجود سرطان معده جان سپرد.استین فورشود (به انگلیسی: sten forshufvud) و دیگر دانشمندان در سال ۱۹۶۰ حدس زدند که او توسط آرسنیک مسموم شده‌است. شواهدی نیز وجود دارد که نشان می‌دهد ناپلئون از سنت هلن نیز فرار کرد و در میان مردم به طور مخفی زندگی کرده و در صدد بود تا پسرش را به قدرت برساند که بر اثر گلوله نگهبانی که او را نمی‌شناخت کشته شد.

ناپلئون در حال عبور از گردنهٔ سنت برنارد بزرگ در آلپ

ناپلئون در حال عبور از گردنهٔ سنت برنارد بزرگ در آلپ

سخن آخر

ناپلئون سرداری بزرگ و سیاست‌مداری آگاه بود. اگرچه جاه طلبی او، وی را به جنگ و پیکار کشانید اما هرگز نمی‌توان او را یک جهانگیر مانند چنگیزخان و تیمور به حساب آورد. ناپلئون با مردم به مهربانی رفتار می‌کرد و خیال وی اتحاد اروپا تحت عنوان یک کشور بود.

ناپلئون بسیار باهوش و با تدبیر بود و در سایه لیاقت و کاردانی شخصی توانست فرانسه را از هرج و مرج بعد از انقلاب نجات داده و متحد کند. به دانشمندان احترام می‌گذاشت و جملات قصار او مشهور است. علاوه بر اینکه به نبوغ نظامی شهره بود، به دلیل مجموعه قوانین حقوق مدنی که در سال ۱۸۰۴ وضع کرد و به قوانین ناپلئون مشهور شد امروزه مورد توجه‌است.