بسیاری از خوانندگان این کتاب برا این عقیده اند که این کتاب زندگی ان ها را به دو قسمت قبل و بعد از این کتاب تقسیم کرده است

نقدی بر کتاب شور زندگی اثر ایروینگ استون

شور زندگی اثر ایروینگ استون داستان زندگی ونسان ون گوگ نقاش هلندی را از ۲۱ سالگی تا ۳۷ سالگی روایت می کند. ون گوگ ای که در زمان حیاتش تنها یکی از تابلوهایش به فروش رفت و هرگز پیش از مرگ به شهرت نرسید، ون گوگ ای که در سن ۳۷ سالگی به دلیل مشکلات روحی و جسمی خودکشی میکند.  راز معروفیت امروز او به دلیل نقاشی های ارزشمندش نیست بلکه بیشتر بخاطر بزرگی شخصیت اش بوده است. مردم او را فوقو ( دیوانه مو سرخ) می نامیدند و خانواده اش او را بیکار و علاف می دانست و هرکجا که میرفت همه او را طرد میکردند و در این بین تعداد کمی از دوستانش و مهم تر از همه برادرش «تعو» پشتیبان او بود. ون گوگ به برادرش تعو نامه های زیادی مینویسد که منبع نویسنده برای نوشتن این کتاب بوده است.

ونسان ون گوگ

وینسان ون گوگ

تجربه من از خواندن این کتاب

باید اعتراف کنم تا قبل از خواندن این کتاب نقاشی های ون گوگ برایم معمولی و حتی کسل کننده می امد اما بعد از مطالعه کتاب و دانستن اینکه نقاش در چه شرایطی و چگونه نقاشی کرده است دید من را نسبت به نقاشی هایش عوض کرد.  اکنون نقاشی هایش به نظرم فوق العاده می آیند. به دور از اغراق من حقیقتا متعجب شدم که یک نفر مگر چقدر میتواند عاشق هنر و نقاشی باشد که تا این حد سختی و طرد شدن از طرف بقیه را تحمل کند و باز هم دیوانه وار به خلق کردن ادامه دهد و به راستی که او نه تنها هنرمندی والا، بلکه انسانی عاشق و مبارز بود.

خلاصه ای کوتاه از کتاب

لندن :

او در لندن ابتدا در یک شرکت فروش نقاشی کار میکرد اما خیلی زود آنجا را ترک کرد چرا که او برای این کار ساخته نشده بود . او پس از این کار، به پیروی از پدرش کشیش میشود و لندن را به دلی شکسته به قصد بوریناژ ترک میکند.

بوریناژ:

بوریناژ محله ای فقیر نشین بود که شغل مردمانش کار در معدن ذغال سنگ بود. او به عنوان کشیش به آنجا فرستاده شده بود تا آن ها را موعظه کند. او همانند مردمان آنجا در فقر زندگی میکرد، همانند آنها لباس میپوشید، همانند آنها غذا میخورد و قیافه خود را همانند آن ها میکرد، اما پس از مدت زمان کوتاهی فهمید چیزی که مردمان آنجا به ان احتیاج دارند دین و کتاب مقدس و دعا نیست، به زودی فهمید کتاب مقدس برای انها حکم کالای لوکسی را داشت که فقط کشیش شان میتوانست داشته باشد پس او دیگر برایشان موعظه نمیکرد و بجای آن سعی میکرد به آن ها کمک کند با آنها احساس همدردی کند و همانند آنها زندگی کند ولی کمی بعد برادرش تعو پی برد که او چگونه به سختی زندگی میکند و او را از انجا برد. او همچنان که در بوریناژ کشیش بود نیرویی او را به سمت نقاشی میکشید.

اتن:

او در آتن سخت مشغول نقاشی شد هرچند که خیلی ها نقاشی های او را مبتدی و غیر حرفه ای میخواندند. وی سرانجام برای دومین بار با شکست عشقی آتن را به قصد لاهه ترک میکند. چرا که انجا برای او ساخته نشده بود تا نقاشی کند.

لاهه:

ون گوگ در لاهه با نقاشان زیادی اشنا میشود، تمام وقت نقاشی میکرد و برای نقاشی هایش مدل میگرفت. اما خیلی زود دیگر نمیتوانست معمولی زندگی کند چرا که منبع درامدی جز پولی که برادرش میفرستاد نداشت و مجبور بود در انجا با فقر زندگی کند. لاهه جایی بود که احساس تنهایی باز هم به سراغش امده بود. ون گوگ به عشقش فکر میکرد. در یکی از روزهایی که در قهوه خانه نشسته بود با زنی هرزه آشنا می شود و با او زندگی میکند که همین کارش باعث می شود از طرف خیلی از آشنایان طرد شود. نهایتا به دلیل دلتنگی و فقر شدید تصمیم میگیرد نزد خانواده اش بازگردد و از آنجا به نونن میرود.

نونن:

در نونن به نزد خانواده اش بازگشت اما در آنجا هم زیاد نتوانست زندگی کند اهالی دهکده او را طرد میکردند ولی او نه به دلیل رفتار اهالی دهکده بلکه بخاطر توصیه برادرش تعو به پاریس میرود.( نقاشی معروف سیب زمینی خور ها هم در نونن کشیده است)

نقاشی سیب زمینی خور ها

نقاشی سیب زمینی خور ها – اثر وینسان ون گوگ

پاریس:

ون گوگ در پاریس نزد برادرش، با نقاشان و سبک های جدیدی از نقاشی آشنا میشود، اما مدت زمان زیادی نمیگذرد که او پاریس را ترک میکند چرا که زندگی در پاریس او را اقناع نمیکند و به توصیه یکی از دوستانش به ارل میرود.

ارل:

او در ارل هر روز سوژه ی جدیدی برای نقاشی میافت.ون گوگ ارل را بخاطر طبیعتش، بخاطر گرمای بیش از حدش و بخاطر ان خانه ی کوچکی که بعد ها اجاره میکند دوست داشت اما او در انجا به بیماری صرع دچار میشود و خیلی زود بخاطر کارهای غیر معمولی اش از طرف اهالی از انجا بیرون رانده میشود و توسط پزشکی به تیمارستان سن رومی فرستاده میشود.

سن رومی:

مدت کوتاهی در انجا زندگی میکند و سپس به کمک برادرش و به امید بهبودی بیشتر، از آنجا به نزد پزشک نقاش‌دوستی به شهر اوور میرود. (نقاشی معروف شب پرستاره را در تیمارستان سن رومی کشیده است).

نقاشی شب پر ستاره

نقاشی معروف شب پرستاره در تیمارستان سن رومی – اثر وینسان ون گوگ

اوور:

ون گوگ به امید ادامه ی زندگی و بهبودی بیشتر نزد یک پزشک میرود اما خیلی زود میفهمد که بیماری اش قابل درمان نیست و در نهایت خودکشی میکند، کمی بعد از آن تعو هم به دلیل شدت ناراحتی از خود بیخود میشود و توسط همسرش به تیمارستان فرستاده میشود و کمی بعد در انجا فوت میکند.

تراژدی غمناکی بود…

قسمت های از کتاب که ذکر انها ارزشمند است:

ببین ونسان، هیچ وقت در مورد هیچ چیز نمی تونی کاملا مطمئن باشی. فقط باید شجاعتشو داشته باشی تا اون کاری رو که فکر می کنی درسته انجام بدی. ممکنه بعدها بفهمی که اشتباه کردی ولی لااقل آن چه را که فکر می کردی درسته انجام دادی و این مهمه.

ناگهان متوجه چیزی شد که مدت ها بود آن را دریافته بود. تمامی این حرف ها در مورد خداوند تنها عذر و بهانه ای بچه گانه بود. حیله هایی از روی استیصال که انسانی تنها و ترسیده در یک شب سرد، تاریک و بی انتها، آن ها را برای خود زمزمه می کند. خدایی وجود نداشت. به همین سادگی، خدایی وجود نداشت. تنها چیزی که وجود داشت سرگشتگی و ابهام بود و بس؛ ابهامی رقت بار، عذاب آور، ظالم، فریب کارانه، کور و بی پایان.

مزرعه ای که گندم را می رویاند، آبی که در نهر می خروشد، شیره ی انگور، زندگی بشر همه ی اینها یک چیز و از همند. در دنیا تنها وحدت وجود دارد. وحدت وزن، وحدتی که همه ما به آهنگ آن رقصانیم: مردم، سیبها، رودخانه، مزارع کشت شده ،ارابه های گندم کش، خانه ها، اسبها، خورشید … . ماده ای که تو را تشکیل داده، فردا در خوشه ی انگور راه خواهد یافت، چراکه تو و خوشه ی انگور از یک جنسید. وقتی من دهقانی را که زمین خود را می کارد نقاشی می کنم می خواهم این طور احساس شود که این دهقان به زمین پیوسته است مانند خوشه ای که از آن می روید . من می خواهم که مردم تابش خورشید را بر او، بر کشتزار، بر گندم، بر خیش و اسب احساس کنند. وقتی تو به این توازن کیهانی که دنیا را بخود می کشاند، پی بردی آن وقت به شناختن زندگی آغاز خواهی کرد.تنها این خداست.”

+ تواشتباه میکنی پسرم. اثر یک هنرمند یا خوبه یا بد. و اگر بده پس اسم اون کس رو نمیشه هنرمند گذاشت خود اون شخص باید از همان ابتدا این مسئله را در مورد خودش تشخیص بدهد نه اینکه همه وقت و نیروی خودش را بیهوده تلف کنه.
-حالا اگر اون شخص از رندگی راضیه و زندگی بر وفق مرادشه ولی هنری که از خودش ارایه میده تعریفی نداره اون موقع چی ؟
تئودروس در آموزه های الهی خود به به دنبال جواب گشت ولی نتوانست برای این سئوال او پاسخی پیدا کند. ص ۱۷۸