خواجه مگو که من منم ،
من نه منم ، نه من منم

گر تو توئی و من منم ،
من نه منم ، نه من منم

عاشق زار او منم ،
بی دل و یار او منم

یار و نگار او منم ،
غنچه و خار او منم

لاله عذار او منم ،
چاره ی کار او منم

بر سر دار او منم ،
من نه منم ، نه من منم

باغ شدم ز ورد او ،
داغ شدم ز گرد او

لاف زدم ز جام او ،
گام زدم ز گام او

عشق چه گفت نام او ،
من نه منم ، نه من منم

دولت شید او منم ،
باز سپید او منم

راه امید او منم ،
من نه منم ، نه من منم

گفت برو تو شمس دین ،
هیچ مگو ز آن و این

تا شودت گمان یقین ،
من نه منم ، نه من منم

شمس تبریزی

مولانا و شمس