سواره ها و پیاده ها


حال و هوای این روزهای کشور ما

نمی دانم عزیز نسین را می شناسید یا نه… اما چند روز پیش در یکی از کتاب فروشی های دست فروش کتابی با این نام را دیدم“به خاطر چی با من ازدواج کردی” کتاب مطعلق به سال ۱۳۶۴ بود و قیمت پشت جلدش ۱۵ تومان زده بود و اگر کمی مواظب نبودی کل برگهایش از هم می پاشد. خلاصه این کتاب ر از دست فروش خریدیم و در راه که به خانه می آمدم مسلما انتظار خواندن ۲۰۰ صفحه مطالب زن و شوهری و چگونگی ازدواج موفق را داشتم. اما پس از چند بار ورق زدن کتاب متوجه شدم که جریان چیز دیگری است. کتاب یک مجموعه داستان هایی طنز و به شدت طعنه آمیز است و به شکلی وحشتناک حال و هوای تاریخ معاصر مملکت ما را می گوید. طوری که نوشته را بخوانی فکر می کنید که این اثر یکی از نویسنده های گردن کلفت و منتقد دولت است که الان هم در آمریکا است.

هاااا… داشتم می گفتیم… نمیدانم عزیز نسین را می شناسد یا نه اما او یکی از بهترین نویسنده، مترجم و طنز نویس های اهل ترکیه است.

به خاطر یدگاه‌های سیاسی اش چند بار به زندان رفت. بسیاری از آثار نسین به هجو دیوان سالاری و نابرابری‌های اقتصادی در جامعهٔ وقت ترکیه اختصاص دارند. آثار او به بیش از ۳۰ زبان گوناگون ترجمه شده‌اند. بسیاری از داستان‌های کوتاه او را ثمین باغچه بان، احمد شاملو و بزرگانی از این دست به فارسی ترجمه کرده‌اند.

در سال‌های پایانی زندگی، عزیز نسین به مبارزهٔ روزافزون با آن‌چه نادانی و افراط گرایی دینی می‌خواند پرداخت. او به آزادی بیان و حق انتقاد بدون چشم‌پوشی از اسلام معتقد بود. بعد از فتوای آیت الله خمینی برای قتل سلمان رشدی، نسین ترجمهٔ کتاب آیات شیطانی را آغاز کرد. که باعث مورد هدف قرار گرفتن وی از سوی گروه‌های افراطی اسلامی شد. آنها در ۱۹۹۳ هتلی را در شهر سیواس آتش زدند و ۳۷ نفر زن و مرد و پیر و جوان در آنجا زغال شدند، نسین از این جریان جان سالم بدر برد.

از جمله بهترین آثرش که به زبان فارسی ترجمه و به اصطلاح گل کارهای اوست می‌توان به این ها اشاره کرد: پخمه، حقه‌باز، خری که مدال گرفت، زن بهانه‌گیر، عروس محله، گردن‌کلفت، یک خارجی در استانبول، نابغه هوش، مگر تو مملکت شما خر نیست؟، خانه‌ای روی مرز، داماد سرخانه، چگونه حمدی فیل دستگیر می‌شود؟، غلغلک، زن وسواسی، موخوره، مرض قند، طبق مقررات، گروهک کرامت و گروهک سلامت، چاخان(زوبوک) و شارلاتان. ما آدم نمی‌شویم.

بگذریم… داستان زیر از کتاب طنز “به خاطر چی با من ازدواج کردی” او انتخاب شده است. مجموعه داستانی طنز و طعنه آمیز…

 بیشترین چیزی که در مورد این کتاب جلب توجه می کند این است که از کتاب حال و هوای این روزهای کشور ما می چکد….

حال و هوای این روزهای کشور ما

سواره ها و پیاده ها

با یکی از دوستانم سوار تاکسی شدیم… از سر و روی راننده مثل باران عرق می ریخت.

دوستم عابرینی را که در وسط خیابان راه می رفتند نشان داد و گفت: این ها را خوب نگاه کن… انگار دارن توی پیاده رو های شانزلیزه قدیم میزنن.

من هم در تایید حرف های دوستم گفتم: اسم خودشان را هم آدمهای متمدن گذاشتن….

تاکسی مقدار دیگه ای رفت، یکنفر که می خواست از اتوبوس پیاده شود چیزی نمانده بود زیر تاکسی برود! .

راننده محکم روی ترمز زد و مسافرین مثل اینکه به حضور بزرگان رسیده اند تعظیم کنان دو سه بار جلو و عقب رفتند. دوستم به شخصی که نزدیک بود زیر تاکسی برود گفت: آقا چرا جلویت را نگاه نمی کنی ؟

قبل از اینکه یارو جوابی بدهد راننده گفت: ه…ه…و…ش…ش، یابو!…

تاکسی دوباره راه افتاد… دوستم گفت: وقتی ما راه رفتن بلد نیستیم چه انتظاری داریم؟

دنباله حرف دوستم من هم گفتم: تا نظم و ترتیب را یاد نگیریم به هیچ جایی نمی رسیم!

خانم جوان و زیبایی که دست بچه اش را گرفته بود بدون توجه به چراغ قرمز و اخطار پلیس راهنمایی از پیاده رو وارد خیابان شد، وقتی از جلوی تاکسی ما گذشت گلگیر ماشین به باسن خانم خورد، خانم روزی زمین دراز کشید و مثل کسی که می خواهد عکس یادگاری بگیرد با یک ژست رمانتیک روی زمین نشسته و ما را نگاه می کرد و به گمانم فحش می داد. راننده دنده را عوض کرد و گازش را گرفت و رفت و می گفت اگر ده بیست تا از اینها را ماشین ها زیر کنن و جریمه نشوند بقیه راه رفتن را یاد می گیرند. که ناگهان مسافر بغل دستی داد کشید: هووووش ش  ش حیوان حواست کجاست؟ دوستم به گمان اینکه مسافر بغل دستی به او فحش می دهد گفت: چخه !!… بعد که فهمید مسافر بغل دستی به یکی از عابران فحش داده، رفیق بنده هم وانمود کرد که به شخصی که بی هوا پرید جلوی ماشین فحش داده است. راننده گفت کوچکشان یکجور… بزرگش هم یه جور دیگه…

من و دوستم از تاکسی پیاده شدیم، خانه ی ما چند کوچه آن طرف تر بود.

دوستم کنار من راه می رفت… هنوز دو سه قدم از تاکسی دور نشده بودیم… ناگهان مثل اینکه کسی لنگ او گرفت از زمین بلند کرد و دو متر آنطرف تر به زمین زد. راننده تازه شاکیست و به ما می گوید که مردیکه از جان خودت سیر شده ای به درک… برای ما شر درست نکن. و بعد دوباره سوار تاکسی شد و رفت. دوستم می گفت: دوست عزیز اینها تقصیر ندارند… قصی اون هاس که به اینها گواهینامه دادن. که ناگهان ماشینی به سرعت داشت به سمت ما می آمد… نمیدانم تا به حال برایتان پیش آمده توی پیاده روی شلوغ دو نفر که از روبرو می آیند و هر دو عجله دارند زودتر بروند وقتی شاخ به شاخ می شوند چطور گیچ و دستپاچه مرتب اینطرف و آنطرف می روند ؟! من و ماشین هم سواری هم همچنین وضعی پیدا کرده بودیم… من به هر طرف که می رفتم آن ماشین احمق هم به همان سمت می آمد. راننده به ما می گفت چرا مگه از راه پیاده رو بروید مگه چه می شود ؟؟ گوساله ها… ما هم به راننده گفتیم تو اگه آدم بشی مگه چی میشه؟؟

بعله دوست عزیز… مسافرین ماشین ها و راننده ها مرتب به عابرین پیاده غر می زنند عابرین هم از دست راننده ها شکایت دارند. راننده ها می گویند این عابرین چقدر قوانین را رعایت نمی کنند و عابرین هم می گویند این راننده ها چقدر بد رانندگی می کنند اینها که راننده نیستند، اینها …. اند.

حقیقت این است که به قول معروف “سوار از پیاده خبر ندارد و سیر از گرسنه”

به نظر آنهایی که توی ماشین هستند عابرین پیاده مقصر اند و به عقیده ی عابرین پیاده هم مسئول این وضع راننده ها هستند.

هر دو حق دارند… همه ی ما وقتی سوار هستیم به عابرین “غر” می زنیم و وقتی پیاده هستیم به راننده ها غر میزنیم.

همه جای مملکت همین است.

تا مسئول هستیم مقصر مردم اند ولی حالا که کاره ای نیستیم… مقصر مسئولان اند… همه چیز باید از بالا درست شود…

وقتی کسی جزء حزب اقلیت از اعضا حزب اکثریت انتقاد می کند ولی به محض اینکه اقلیت حکومت را به دست می گیرد وضع افراد آن حزب هم درست معکوس می شود. این بار افراد حزب اکثریت سابق و اقلیت فعلی شروع به انتقاد از کارها و برنامه های حزب حکومتی می کنند! و می گویند: “قولی را که برای به قدرت رسیدن می دادند عمل نمی کنند” آخه چطور به قولشان عمل کنند حالا که (سوار) هستند.

مردم هم به حزب دولتی سابق که حالا از کار افتاده است و اعضا آن جزء مخالفان کشوراند می گویند: “درست عکس حرف های دیروزشان می زنند…”

چطور نگویند چون امروز جزء عابری پیاده ی روی زمین اند. و منتظر اند که سوار ها پیاده شوند و آنها سوار شوند.

و همین جور تاریخ یک مملکت می گذرد…