درمیان دانشمندان نخست «بوفون» (۱۷۰۷ تا ۱۷۸۸ م.) به- مفهوم تغییرپذیری انواع و ظهور انواع جدید پی‌برد و در آثار خود نوشت که کلیه حیوانات از یک حیوان پدید آمده‌اند و کیفیات خارجی: درجه حرارت، اقلیم، غذا، با همکاری زمان، در تحول و تکامل موجود زنده مؤثر می‌باشد و در این جریان، همواره ناقصترین، ظریفترین، کم‌کارترین و بیسلاح‌ترین انواع، نابود شده و یا نابود خواهند شد. پس از بوفون «لامارک» طبیعی‌دان مشهور فرانسه (۱۷۴۴- ۱۸۲۹ م.) بعنوان یک فرضیه، نظریه تحول را به زبانی علمی‌تر بیان کرد. پس از او داروین دانشمندان معروف انگلیسی (۱۸۰۹- ۱۸۸۲ م.) نظریه اصل انواع و انتخاب طبیعی را بطور روشنی بیان کرد. وی در کتاب خود نوشت که در نتیجه جنگ عمومی که برای بقا و حفظ زندگی روی می‌دهد همواره عضو زائد و ضعیف از میان می‌رود و پیروزی نصیب موجودی می‌شود که بهتر بتواند خود را با محیط جدید سازگار کند.

داروین در اثر معروف خود به عنوان بنیاد انواع ثابت کرد که انسان از تکامل حیوانات پدید آمده و یکی از شاخه‌های میمونهای قدیمی است؛ بدین معنی که یکی از پستانداران در پیدا کردن غذا و پناهگاه مهارت بیشتری نشان داد و در گرفتن شکار پاهای جلو خود را به کار برد و تدریجا پاهای خود را مبدل به نوعی دست کرد و پس از تمرینهای متمادی توانست بدن خود را روی رانهای عقبی راست نگاه دارد. این کار بحدی دشوار است که هنوز اطفال کوچک باید مدتی آن را تمرین کنند. این موجود، شکارچی ماهری بود، بطور دسته‌جمعی حرکت می‌کرد و هنگام بروز خطر، اصوات عجیبی از خود درمی‌آورد. این حیوان که نیمه‌حیوان و نیمه‌انسان بوده نخستین جد ماست.

داروین در جواب کسانی که نظریات او را تحقیر مقام انسان می‌دانستند، گفت:
«انسان نباید این موضوع را درباره خود تحقیری بپندارد، برعکس می‌باید افتخار کند که در طول میلیونها سال سعی و زحمت و در نتیجه تکامل تدریجی، دارای ساختمان کامل امروزی شده است.» سپس می‌نویسد: «اگر بدن انسان از مس یا طلا به وجود می‌آمد آنوقت ممکن بود معتقد شویم که انسان بطور جداگانه آفریده شده و هیچ نزدیکی و ارتباطی با حیوانات ندارد،در صورتی‌که گوشت، خون، رگها، اعصاب، استخوانها و اجزاء دیگری که بدن انسان را تشکیل می‌دهد در حیوانات نیز وجود دارد.» مطالعات بعدی محققین طبیعی بیش از پیش صحت این نظریه را به ثبوت رسانید و نشان داد که وجوه اشتراک و شباهتهای زیادی بین انسان و میمون وجود دارد. ازجمله اینکه میمونهای انسانی‌شکل به حال اجتماع زندگی می‌کنند و بطور معمول هنگام وضع حمل یک بچه می‌زایند. دوران بارداری آنها شبیه به انسان است، جنین انسان در مدت ۲۷۰ روزی که در رحم مادر به سر می‌برد درست همان مراحلی را طی می‌کند که همه انسان‌نماها از آن می‌گذرند. جنین ۳۲ روزه انسان مانند جنین سایر انسان- نماها، دمی آشکار دارد که در طی مراحل بعدی تحلیل می‌رود. علاوه‌براین، میمونهای انسان- نما مانند زنان قاعده می‌شوند، در مدت یک سال بچه‌های خود را شیر می‌دهند، اطفال آنها مانند اطفال انسان در ماههای اول ولادت عاجز و ناتوانند، دم ندارند و گوش و چشم آنها مانند انسان است. مغز آنها از ۳۵۰ الی ۶۰۰ سانتیمتر مکعب حجم دارد و شباهت آن به مغز انسان بیشتر است. علاوه بر اینها از میان تمام حیوانات فقط میمونها خونشان از لحاظ ترکیب و مواد مانند خون انسان است، و امراض میمونهای انسانی شکل شبیه به امراض انسانهاست.

این میمونها نیز به مرض سیفلیس، مالاریا، گریپ و غیره مبتلا می‌شوند. انگلهای انسان و میمون تقریبا هردو یکسان است یعنی شپش، ساس و کنه در بدن انسان و میمون دیده می‌شود. جالب توجه است که این میمونها به کمک یکدیگر شپش و سایر انگلها را از بدن خود دور می‌کنند و مانند انسان گاهی شادمان و زمانی غمگین می‌شوند. اگر میمونها را با حیوانات دیگری، که یک درجه از انسان پایین‌ترند، مقایسه کنیم باز به شباهتهای زیادی که بین آنها هست برخواهیم خورد و اگر مقایسه موجودات را، با توجه به درجه تکامل، از بالا به پایین انجام دهیم، سرانجام به جانداران یک سلولی خواهیم رسید.

آنچه انسان به دست آورده، مغز بزرگ و دستهای ظریف و گیرنده است؛ همان مغزی که به او قدرت تفکر و سخن گفتن داده است و همان دستهایی که اندیشه‌های او را عملی کرده است؛ مغز بزرگی که از نظر پیچیدگی و کمال، شاهکاری است که انسان را قادر ساخته که خود را از زیر بار جبر طبیعت رهایی بخشد تا بر سرنوشت خود حکومت کند و از عالم جانوری به عالم انسانی ارتقا یابد. انسان در نتیجه رهایی از جبر طبیعت، حاکم بر سرنوشت خود گردید. امروز سه میلیارد نفر(در زمان داروین الان ۷ ملیارد نفر) در روی زمین از قطب گرفته تا گرمترین نقاط استوایی زندگی می‌کنند و در هرجا، علیرغم عوامل ناسازگار طبیعت، شرایط مناسب زندگی را فراهم می‌سازند.

منبع:

qajartime-inesta