سلامی از روی مهربانی به دل هاتان، زائران پاییز، که لبریز از مهر ابدیند. در آغاز ماهی نو از فصلی پرشکوه،  افتخار دیدارتان درآیینه قلب مجله ی عاشقانه های WeAre.ir انعکاسی از محبت یافته است. در این دگرگونی اندک اندک طبیعت، شاعرانگی ها به اوج می رسند و احساس به قله ی تخیل صعود می کند. ما را از احساساتتان در این روزها محروم نکنید. امروز به عاشقانه ای از شاعر معاصر سیمین بهبهانی مهمانتان می کنیم. شعری پر احساس و تاثیرگذار که شما را دعوت به خواندن آن می کنیم…

 سالها پیش از این به من گفتی
که “مرا هیچ دوست میداری؟
گونه ام گرم شد ز سرخی شرم
شاد و سرمست گفتمت “آری“!

باز دیروز جهد میکردی
که از عهد قدیم یاد آرم
سرد و بی اعتنا تو را گفتم
که “دگر دوستت نمیدارم”

ذره های تنم فغان کردند
که “خدا را! دروغ میگوید
جز تو نامی ز کس نمی آرد
جز تو کامی ز کس نمی جوید”

در نگاهم شکفته بود این راز
که “دلم کی ز مهر خالی بود؟”
لیک تا پوشم از تو، دیده ی من
بر گل رنگ رنگ قالی بود

دوستت دارم و نمی گویم
تا غرورم کشد به بیماری
زآنکه میدانم این حقیقت را
که دگر دوستم نمیداری