مترسک تنهای دشت
یک بار به مترسکی گفتم لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای؟ گفت لذت ترساندن عمیق و پایدار است و من از آن خسته نمیشوم. ومن اندیشیدم وگفتم، درست است، چون من هم مزه ی این لذت را چشیده ام. گفت: تنهاکسانی که تنشان ازکاه پر شده باشد این لذت را می شناسند. آن گاه من از کنار او رفتم و ندانستم که منظورش ستایش من بود یا خوار کردن من. یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد! هنگامی که از کنار او گذشتم دیدم دوکلاغ در کلاهش لانه می سازند.
جبران خلیل جبران
سلام .ممنون از سایت خوبتون.میشه بگید منظور دقیقه ای متن چی بود??
سلام
بسیار زیبا
امکانش هست نام کتابی که این نوشته بیان شده را بیان کنید.
تشکر
باسلام
ممنون از مطالب خوبتون.