سمفونی مردگان
سمفونی مردگان
بی شک نمی توان یک رمان چند صد صفحه ای را در چند جمله توصیف کرد… فقط باید خواند تا فهمید… .
این هم جملاتی از این رمان …
*به یاد داشته باش
که روزها و لحظه ها هیچگاه باز نمی گردند
به زمان بیندیش، و شبیخون ظالمانه زمان:
زمستانی طولانی و سخت در پیش خواهیم داشت
زمستانی که از یاد نخواهد رفت
دیگر چه میتوان گفت
جز این که لباس های زمستانی ات را فراموش نکن .
*من خوب میدانم که زندگی یکسره صحنه بازی است،
من خوب می دانم،
اما بدان که همه برای بازی های حقیر آفریده نشده اند.
* با دو دسته نمیشود بحث کرد: باسواد و بی سواد
*گاهی حضور کسی اهمیت ندارد اما غیبتش خیلی آزاردهنده خواهد بود .
*آدم ها هر کاری بخواهند می توانند بکنند . به شرطی که طبیعت سر جنگ نداشته باشد .
*آدمیزاد باید بگوید آب و بخورد ، بگوید نفس و بکشد وگرنه مرده است .
*گفتم : ممکن نیست ، مرگ همیشه یک جور نیست و هر دفعه شکل تازه ای دارد .
گفتم : حرفهای خوب بزن ، دنیا بی ارزش نیست. فقط انسانی زندگی کردن خیلی سخت است !!!
*این شعر هم در جایی از رمان از زبان آیدین می شنویم
خون گدایی همچو من رسمی ز حلاج است و بس
زنجیر عشق سلسله ماند به پا تا پای دار
ای ابر عشق دردمند ای دختر قداره بند
من تار تو زخمی بزن امشب بیا بر من ببار
لب بسته ام از هجر تو مردی ز خیل مردگان
هم برزخ این روزگار هم ترس از پایان کار
دردا که دل در ماتم است کی می تواند از فراق
بگریزد از این آشیان تا کی بماند روزه دار
بلبل چه می داند که بر بام کدام آید فرود
آزاده و عاری ز شب پنداردت آزادگار
آیم چو چنگ اندر خروش چون زخم بر من می زنند
این مردمان رنگ رنگ این دشمنان نابکار
امشب نگار سرکشم دزدیده قلب آتشم
آتشفشان خامشم، تصویر سرد کوهسار
ای وای بر سوته دلان و عاشقانن بی نشان
متروکه های بین راه ویرانه های شادخوار
آتش زنید بر خانه ام این جسم را بی جان کنید
خاکسترم بر باده ها، تندیس من مردانه وار
پرچم نشان یادها، هم بر فراز بام ها
فرسوده در ایام ها، عشق نهان یادگار