زیبا شعری از فروغ عزیز…
یاد آنشب که ترا دیدم و گفت،
دل من با دلت افسانه عشق.
دل من با دلت افسانه عشق.
چشم من دید در آن چشم سیاه،
نگهی تشنه و دیوانه عشق.
نگهی تشنه و دیوانه عشق.
یاد آن بوسه که هنگام وداع،
بر لبم شعله حسرت افروخت.
بر لبم شعله حسرت افروخت.
یاد آن خنده بیرنگ و خموش،
که سراپای وجودم را سوخت.
که سراپای وجودم را سوخت.
رفتی و در دل من ماند بجای،
عشقی آلوده به نومیدی و درد.
عشقی آلوده به نومیدی و درد.
نگهی گمشده در پرده اشک،
حسرتی یخ زده در خنده سرد.
حسرتی یخ زده در خنده سرد.
آه اگر باز بسویم آیی،
دیگر از کف ندهم آسانت.
دیگر از کف ندهم آسانت.
ترسم این شعله سوزنده عشق،
آخر آتش فکند بر جانت.
آخر آتش فکند بر جانت.
بسیار زیبا بود. با تشکر از احسان عزیز
خواهش! اینهمه احساسات در یک نفر!!! دم شما گرم…
دوسش داشتم خیلی زیاد چ حیف ک رفت چ حیف ک نموند و مارو از شنیدن شعرای قشنگش محروم کرد داشتم فکر میکردم اگه چن سال ب مخم فشار بیارم میتونم فقط ی مصرع از این شعرو بگم ممنون از شما
خواهش می کنم. کامنت شما هم جالب بود.
فروغ خیلی زیبا شعر می گفت و من عاشق شعر های او و سهراب سپهری هستم