فریدالدین عطار نیشابوری

در همان گیر و دار که گردش چرخ روزگار سال ۵۴۰ هجری را از پرده غیب بیرون می‌کشید و بر صحنه تاریخ جای می‌داد، خداوند به ابی‌بکر ابراهیم پسری کرامت فرمود. نام او به اتفاق آراء اکثر مورخین و تذکره‌نویسان «محمد» نهادند. لقب او شیخ «فریدالدین» است و در این باره هیچ شکی نیست زیرا عوفی و ابن‌الفلوطی و تمام کسانی که شرح حالش را نوشته اند این لقب را به او داده‌اند. علاوه بر این شیخ عطار در قصائد و غزلیات و مثنویهایش گاه خود را به عنوان فرید یاد میکند همان مخفف (فریدالدین) است. شیخ در میان غزلیات و قصائد و مثنویات خود، از خود به عنوان «عطار» نیز یاد می‌کند. که علامه فقید محمد قزوینی در مقدمه تذکره الاولیاء ذکر فرموده این لقب به علت دارو فروش بودن اوست – آری پدر شیخ دارو فروش بود و دکان عطاری داشت و چون شیخ ما شغل پدر را به ارث برده بود این لقب به او عطا شده بود. او هر دو عنوان (فرید) و (عطار) را به مناسبت وزن و یا برحسب میل خود اختیار می‌نموده و نباید تصور کرد که او در اول فرید و در آخر عمر (عطار) تخلص می‌کرده است.

سیمرغ

مراتب هفتگانه عرفان

مراحل ۷ گانه عرفان ایرانی که ریشه در آئین کهن میترائیزم باستانی دارد:

گفت ما را هفت وادی در ره است
چون گذشتی هفت وادی،درگه است
وا نیامد در جهان زین راه کس
نیست از فرسنگ آن آگاه کس
چون نیامد باز کس زین راه دور
چون دهندت آگهی ای ناصبور؟
چون شدند آن جایگه گم سر به سر
کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟
هست وادی طلب آغاز کار
وادی عشق است از آن پس ، بی کنار
پس سیم وادی است آن معرفت
پس چهارم وادی استغنا صفت
هست پنجم وادی توحید پاک
پس ششم وادی حیرت صعبناک
هفتمین وادی فقر است و فنا
بعد از این روی روش نبود تو را
در کشش افتی روش گم گرددت
گر بود یک قطره قلزم گرددت

عطار عبوراز مراحل مختلف تذکیه و رسیدن به خلوص را هفت «وادی» می داند.
از مولانا که خود اسوه ی عرفان و خلوص است نقل می کنند:

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنور اندر خم یک کوچه ایم

عطار را عقیده بر این است که، برای پاک باختگی، و حلول در عمق عرفان و رهائی از تعلقات، هفت وادی را باید وادی به وادی بگذری و در هر مرحله اشراف کامل راتحصیل کنی و برای وصول به حقیقت بایستی گام نهی در هر وادی از طریق کشف و شهود و اشراق، توشه معنوی لازم را بیاندوزی.

وچنین است وادی های هفتگانه

  1. طلب
  2. عشق
  3. معرفت
  4. استغنا
  5. توحید
  6. حیرت
  7. فقر و فنا

ابتدای راه وادی «طلب» است:

چون فرو آئی به وادی طلب
پیشت آید هر زمانی صد تَعَب
صد بلا در هر نفس اینجا بود
طوطی گردون، مگس اینجا بود

و چنانچه بتوانی سالک مصمم این وادی باشی و آن را با همه تَعَب، بپیمائی، وارد وادی «عشق» می شوی

بعد از این وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی بجز آتش مباد
وانکه آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو، سوزنده و، سر کش بود

وانگاه که چون پروانه سوختی، و توانستی که تبدیل به شور و شوق و آتش شوی، می توانی گام به وادی سوم به وادی «معرفت» بگذاری

بعد از آن، بی فایدت پیش نظر
معرفت را وادی بی پا و سر
هیچ کس نبود که در این جایگاه
مختلف گردد، ز بسیاری راه

و اینک در آستانه وادی «استغنا» قرار گرفته ایم

بعد از آن وادی استغنا بود
کی در او دعوی و کی معنا بود
می جهد ازبی نیازی صرصری
می زند بر هم به یکد م کشوری

در اینجاست که به یگانگی می رسی و می توانی رهروی وادی «توحید» بشوی

بعد از آن وادی توحید آیدت
منزل تجرید و تفرید آیدت
روی ها چون زین بیابان برکنند
جمله را از یک گریبان بر کنند

با گام گذاری به وادی ششم که «حیرت» است، در حقیقت به وادی آزمایش وارد می شوی. حیرت  مر حله ایست بسیار صعب و سهمگین، و آن را تحمل کردن د وصد من استخوان می خواهد.

بعد از آن وادی حیرت آیدت
کار دایم درد و حسرت آیدت
هر نفس اینجا چو تیغی با شدت
هر دمی اینجا دریغی باشدت

و آنگاه که به اوج رهائی، خلوص و اوج بی تعلقی برسی و بتوانی وادی حیرت را از سر بگذرانی به وادی آخر به وادی هفتم ، به مرحله ی «فقر و فنا» می رسی. در این وادی، از جهان مادی جدا می شوی، و همچون یک اثیر در نسیم بیهوشی غرق می گردی….

بعد از این وادی فقر است و فنا
کی بود اینجا سخن گفتن روا
عین ا ین وادی فراموشی بود
گنگی، و کری، و بیهوشی بود