گاهی نویسندگان معروف به بدترین شکل نویسندگان معروف دیگر را تخریب می کنند
دوئل کاغذی
از نمایشنامه های شکس‍‍پیر گرفته تا رمانهای همینگوی. از «دنیای قشنگ نو» گرفته تا «غرور و تعصب». در طول تاریخ خیلی از معروف ترین کتابها و معروف ترین نویسندگان، مورد بیشترین انتقادات قرار گرفته اند. آن هم توسط نویسندگان شاخص دیگر. ۱۰ نمونه جالب تر و معروف تر آن ها را برایتان مرور کرده ایم.


۱۰) انتقاد جرج برنارد شاو از شکسپیر
جرج برنارد شاو تنها نویسنده ای است که دو جایزه ی نوبل ادبیات و آکادمی اوارد را به خاطر کارهای ارزنده ای که در حوزه ادبیات انجام داده دریافت کرده است. شاید به همین خاطر است که برای خود این حق را قائل شده تا روی برخی از نمایشنامه های شکسپیر نظرات تند و کوبنده ای ارائه دهد: «بدون در نظر گرفتن هومر به عنوان تنها استثنا از هیچ نویسنده ی برجسته ی دیگری حتی سر والتر اسکات به اندازه ی شکسپیر متنفر نبوده ام. شدت این بی علاقگی گاهی انقدر در من قوی می شود که برای آرامش پیدا کردن به خودم اجازه می دهم به راحتی سنگهای انتقاد را به سمت او نشانه بروم.»
شاو تنها نویسنده ی معروفی نبود که شکسپیر را مورد انتقاد قرار داد. ولتر هم او را یک «وحشی مست» خطاب می کند که تنها برای مخاطبان انگلیسی و کانادایی جذابیت داشته است.
۹) شارلوت برونته و جین آستین
جین آستین گرچه به عنوان نویسنده ای که از شخصیتهای داستانی شسته رفته و منزه استفاده می کرد در بین بسیاری شناخته شده بود اما گاهی همین شخصیتهای داستانی اش، نویسندگان دیگر را بسیار عصبانی می کرد.
شارلوت برونته به عنوان نویسنده ی زن هم عصر او که به عنصر “احساس” بیش از تجربه گرایی خشک و منطقی جین آستین اهمیت می داد، پس از خواندن “غرور و تعصب” چنین می نویسد:
“جین خوانندگان خود را می رنجاند، بدون اینکه پای احساس و شور را وسط بکشد. احساسات انگار برای او معنایی ندارند. هر کسی که خوب و زیبا به نظر می رسد، درست و به جا حرف می زند، منعطف و سربه زیر است، برای آستین جذاب است اما هر جا که ضرب آهنگ اتفاقات تند و یا حتی گاهی نامعلوم می شود یا جایی خونی می ریزد و بحث از نامعلومی سرنوشت و مرگ به میان می آید، او هیچ سررشته ای از آن ندارد”.
بعد ها که دوستی این نقد تند شارلوت را بسیار ملودرام خوانده بود، او در جواب گفته بود که هیچ گاه نمی تواند خود را محبوس دنیای تروتمیز و فضاهای بی هیجان داستانهای آستین تصور کند!
۸) مارک توآین و جین آستین
خیلی ها مارک توآین (نویسنده ماجراهای هاکلبری فین) را جزو سرشناس ترین نویسندگان آمریکایی می دانند. مارک تواین هم نظرات و احساسات تندی نسبت به رمان نویس های انگلیسی داشته است. در یک مقاله ی انتقادی مارک درباره ی آثار جین آستین می نویسد:
« جین مرا نسبت به همه ی شخصیتهای داستانش متنفر می کند. آیا واقعا همین قصد را دارد؟! البته قابل قبول نیست. یعنی واقعا قصد او اینست که خواننده را تا اواسط داستان از شخصیتهایش متنفر کند و از باقی داستان ناگهان به آنها علاقه مند سازد؟! خوب البته واقعا این یک هنر است. {اما} من هر وقت که غرور و تعصب را می خوانم دوست دارم محکم بکوبم توی مغزش. آن هم با استخوان های جمجمه ی خودش»
۷) اسکار وایلد و الکساندر پوپ
هر دو نویسنده از تاثیرگذارترین ها در تاریخ انگلستان هستند. اما به نظر می رسد که وایلد از طرفداران نویسنده ی پیش از خود یعنی الکساندر پوپ نبوده است. پوپ نویسنده ای بود که از کنایه های شوخ طبعانه و گاهی حتی توهین آمیز زیاد استفاده می کرد. وایلد یکبار در نامه ای به دوستش نوشت:
“راه های متعددی برای بی علاقگی و زدگی نسبت به شعر وجود دارد، یکی این است که کلا شعر را دوست نداشته باشی و و دیگری این است که آثار الکساندر پوپ را بخوانی”
از آنجایی که در زمان نوشتن این نقد، پوپ زنده نبود فرصت این را پیدا نکرد تا به او پاسخی بدهد، اما می توان حدس زد که اگر امکان جواب دادن داشت، پاسخش خیلی تند و مخرب تر از خود نقد وایلد می شد.
۶) ویرجینیا وولف و جیمز جویس
در نامه ای که ویرجینیا وولف در سال ۱۹۲۲ به تی.اس. الیوت نوشت ، نظر او را در مورد داستان تازه به چاپ رسیده ی “اولیس” جیمز جویس پرسید. در همان سال ویرجینیا نامه ای به خواهرش نوشت و به او گفت که می خواهد نظر خودش را درباره ی جیمز جویس بدهد تا خواهرش او را بهتر بشناسد. البته ویرجینیا وولف همیشه مهارت نویسندگی جویس را تحسین می کرد اما پس از خواندن صد صفحه از اولیس نظرش تغییر کرده بود. او در خاطراتش نوشت:
“یک کتاب غیر ادبی، خود محورانه خشک و تهوع آور!”
البته فقط ویرجینیا وولف نبود که داستان اولیس را نقد کرده بود. “دی. اچ. لارنس” هم گرچه این رمان را نمونه ی خوب رمان مدرن معرفی کرده بود اما گفته بود هیچ وقت نتوانسته رمان را تمام کند.
۵) تی . اس. الیوت و آلدوس هاکسلی
برخی از محققین معتقدند که تی. اس. الیوت و آلدوس هاکسلی همدیگر را تا حد قابل توجهی تحسین و تایید می کردند. هر دو از اعضای حلقه ی ادبی- اجتماعی “بلومزبری لیدی مورال” بودند و هر یک اثر و کار دیگری را هم خوانده بود. اثر معروف هاکسلی “دنیای قشنگ نو” و کتاب معروف تی. اس. الیوت “مردان توخالی” ایده های مشترک زیادی دارند. با این حال الیوت یکبار درباره ی هاکسلی می نویسد:
“هاکسلی از آن دسته نویسندگانی است که تا ۳۰ رمان بد ننویسد نمی تواند یک کار و اثر خوب بیرون بدهد! اما او یک استعداد ذاتی – نپرورانده البته- در نوشتن دارد که متاسفانه همان را هم در جذب سریع تمام عناصر غیرضروری داستان، به کار گرفته است.”
“اچ. جی. ولز” هم از دیگر نویسندگانی است که نسبت به نگاه تیره ی هاکسلی در رابطه با “آینده” منتقد است. او در جایی می گوید:
“هاکسلی حق ندارد به آینده ای که هنوز نیامده است با این نگاه تیره در کتابهایش خیانت کند.”

۴) ویلیام فاکنر و ارنست همینگوی
بعضی از نویسندگان مثل هاکسلی و ولز بیشتر بر سر مسایل فلسفی با هم مجادله و بحث داشتند. اما اختلاف فاکنر و همینگوی بسیار واضح تر و مشخص تر بود. فاکنر روش همینگوی را نمی پسندید. فاکنر درباره ی سبک ساده نویسی همینگوی می گوید:
“او هرگز از واژه ای استفاده نمی کند که خواننده را مجبور به استفاده از لغت نامه کند!”
نوشته های فاکنر از لحاظ سبک و سیاق بسیار پیچیده تر از نوشته های همینگوی است. به همین خاطر خیلی عجیب نیست اگر در نوشته های فاکنر با جمله های بسیار طولانی در یک صفحه مواجه بشویم. و این جملات سنگین و طولانی، اتفاقی در نوشته های او ظاهر نشده اند بلکه بخشی از فلسفه ی نگارش او هستند. در یک مصاحبه، فاکنر گفته بود که می خواهد ” تمام تاریخ موجود در قلب بشریت را روی یک سر سوزن قرار بدهم. برای همین استفاده از جمله های بلند کمک می کند تا گذشته و تا حدی آینده ی شخصیت داستانها بهتر و سریعتر انعکاس داده بشود. کاری که خود من سعی کرده ام در داستانهایم انجام بدهم”. البته ناگفته نماند که بعضی از واژگان به کار رفته در داستانهای فاکنر حتی در منابع جامع ادبی هم یافت نمی شدند چه برسد به لغت نامه!
۳) ارنست همینگوی و ویلیام فاکنر
همینگوی در پاسخ به اتهام فاکنر در رابطه با بی نیازی از لغت نامه می نویسد:
“فاکنر بیچاره! او واقعاً فکر می کند احساسات عمیق از درون واژهای ثقیل و بزرگ در می آیند؟!”
همینگوی بر این باور بود که نوشته باید آنقدر واضح و سر راست باشد که خواننده برای درک آن نیازی به مراجعه به کتابهای مرجع دیگر نداشته باشد. به نظر او بهترین نویسندگان کسانی هستند که نیازی به مشورت با لغت نامه ها ندارند.
اگر شما می خواهید تا از سبک همینگوی پیروی کنید کافیست تا تمامی جملات به ظاهر بلند و سخت را آسان کنید و برخی از قیدها را حذف کنید. اما اگر به شیوه ی نگارش فاکنر علاقه مند هستید باید بنشینید با یک لغت نامه ی “آکسفورد” کناردستتان و شروع به خواندن لغت نامه کنید و به صورت تصادفی کلمات آن را کنار هم بچینید تا جمله بسازید!
۲) اچ. ادن و ادگار آلن پو
ادگار آلن پو یکی از نویسندگان بزرگ قرن نوزدهم است. بسیاری او را خالق تم راز قتل در داستان می دانند. کسی قدیمی تر از “سر آرتور کانن دویل” و “آگاتا کریستی”. پو همچنین در شعر به خصوص با محوریت موضوع مرگ و فقدان شهرت دارد. اما همه با سبک غمگین و ملودرام نوشته های او موافق نبودند. از جمله “دبلیو. اچ. ادن” شاعر، که پو را اینگونه خطاب میکند: ” مردی که زندگی عاشقانه اش محدود شده است به گریه در آغوش ها و خود را به موش مردگی زدن!
و تی. اس. الیوت که نظر خیلی آرامتر و مودبانه تری نسبت به پو دارد:
” مردی با خردمندی یک انسان مستعد اما قبل از رسیدن به سن بلوغ!”
زندگی پو به سختی روایت داستانهایش بوده است. او بعد از آنکه به خاطر مشکلات مالی از دانشگاه اخراج شد متوجه شد که نامزدش با مرد دیگری ازدواج کرده است. بعد از ان بود که سعی کرد از طریق نویسندگی خودش را به شهرت برساند. وقتی که ۲۷ سالش بود با یک دختر ۱۳ ساله به نام “ویرجینیا کِلِم” ازدواج کرد که بعد از مدت کوتاهی براثر بیماری سل درگذشت. پو در نهایت مثل اسرارآمیزی داستانهایش از دنیا رفت. او پنج روز ناپدید شد و سپس جسدش در یک مکان عمومی پیدا شد.
۱) مارتین امیس و میشل سروانتس

مارتین امیس رمان نویس انگلیسی که با دو اثر “پول” و زمین های لندن” شهرت یافت، شاهکارسروانتس یعنی” دن کیشوت” را اینگونه توصیف می کند:
“خواندن دن کیشوت مثل مواجهه و ملاقات با یک خویشاوند دور و بی ربط است با تمام اشتباهات و عادات کثیف اش”
اما به هر حال دن کیشوت بعد از انتشارش با نگاه های متفاوتی مواجه شد. بسیاری آن را نخستین رمان مدرن می دانند. در حالی که عده ای دیگر انتقادهای تندی به آن دارند.
“هارولد بلوم” منتقد ادبی و استاد علوم انسانی در دانشگاه یل آمریکا می گوید:
“سروانتس و شکسپیر که تقریبا همزمان با هم از دنیا رفتند از نویسندگان مهم غرب هستندحداقل پس از “دانته”. و هیچ نویسنده ای تا بحال نتوانسته است به پای آنها برسد نه تولستوی، نه گوته، نه دیکنز و نه پروست و جویس”.