ایران و اعراب

تاریخ ایران بعد از اسلام، از فتح مداین به دست اعراب آغاز می شود که در دنباله ی آن دولت عظیم کهنسال ساسانی انقراض یافت و سراسر ایران بدست اعراب  افتاد. این حادثه عظیم که سر فصل تاریخ جدید ایران و پایان عهد باستان آن بشمار می رود داستانی شگفت و حیرت انگیز می نماید و هر کس به تاریخ ایران می نگرد می خواهد سر این نکته را کشف کند و معلوم بدارد که دولت عظیم ساسانی به چه سبب با سرعتی چنان شگفت انگیز سقوط کرد و قوم گمنام عرب چگونه در عرصه ی تاریخ جهان ناگهان چنان عظمت و قدرتی شگرف به دست آورد. فتحی که اعراب در حتی خواب هم نمی دیدند.

سقوط ساسانیان البته از ضربت عرب بود لیکن در واقع از نیروی عرب نبود. چیزی که مخصوصاً آن را از پا در آورد غلبه ی ضعف و فساد بود. می توان گفت که مقارن هجوم عرب، ایران خود از پای در آمده بود و شقاق و نفاق بین طبقات و اختلافات و رقابتهای میان نجبا بعلاوه ی تفرقه و تشتت در امر دیانت آن را به کنار ورطه ی نیستی کشانیده بود و در چنان حالی، بی آنکه معجزه یی لازم باشد، هر حادثه یی ممکن بود ان را از پای در آورد. دولت عظیم و کهنسال ساسانی در آن روزگاران فترت و  نکبت چون سلیمان مرده یی بود که تکیه بر عصای بر پا مانده اما موریانه خورده ی خویش داشت و هر تند بادی که از کران صحرایی بر می خواست می توانست آن پیکر فرتوت بی رمق را خاک خور کند و به مغاک هلاک بسپارد و پیداست که قومی گرسنه و تازه نفس اما حادثه جو و بی باک، که خود را مظهر مشیت خداوند و واسطه ی نشر پیام و اراده ی او می دانست، بخوبی می توانست این نقش ظاهر و هیکل آراسته را به یک ضربت از پای در افکند و آن را در زیر تفرقه و تشتت و فسادی که آن را از درون می خورد مدفون نماید و با این احوال دیگر چه جای آنست که مورخ سقوط چنین دولتی را به بازی تقدیر یا معجزه ی خدایی منسوب بدارد؟