این که شود یا نشود با من است

خانم «دبی فیلد» با همسرش به یک مهمانی دعوت شده بودند همسر او رندی یک اقتصاددان آینده نگر معروف بود دبی نوزده سال پس از ازدواج کارش را ترک کرده بود تا بتواند نقش یک همسر خوب و سنتی را برای همسرش بازی کند. عزت نفس دبی بسیار ضعیف بود. مهمان ها در اطراف رندی جمع شده بودند و از او میخواستند نظر خود را در مورد آینده ی اقتصاد بگوید ولی همین مهمان ها با دبی مانند شخصیتی زیر صفر برخورد می کردند.

او در یکی از مهمانی ها به علت ناراحتی شدید، یکی از جملاتش را اشتباه تلفظ کرد. یک نفر از مهمان ها کلمه ی او را صحیح کرد و گفت ما اصلا چنین کلمه ای ندااریم سعی کن زبان انگلیسی ات را درست یاد بگیری. دبی در یک لحظه حس کرد که خورده شده است و جمع را ترک کرد او در تمام راه برگشت به خانه گریه می کرد و فکرش شدیدا گرفتار بود ولی از بطن آن زخم زبان وحشتناک کم کم راه حلی در حال شکل گرفتن بود او با خود تصمیم گرفت که هرگز نگذارد چنین اتفاقی تکرار شود او دیگر هرگز سعی نخواهد کرد که در سایه دیگری زندگی کند راه و روش درستی را برای خود انتخاب خواهد کرد. اما چه راهی؟ چیزی که همیشه دبی آرزوی انجامش را داشت درست کرد شیرینی های شکلاتی بود او با دستور العمل هایی که از سن ۱۳ سالگی برای درست کردن این شیرینی ها به کار می برد با کم و زیاد کردن مواد می توانست ایده ال ترین شیرینی را بسازد حالا که دبی یاد گرفته بود به طور مطلوب از این مواد استفاده کند و شیرینی را به طور عالی درست کند به این فکر افتاد که مغازه ای باز کند و شیرینی هایش را در آنجا بفروشد.

همکار رندی با شنیدن این ایده ی دبی درحالی که دهانش پر از شیرینی های او بود گفت به نظر من این کار خوبی نیست و فکر نمیکنم استفاده ای داشته باشد مالک مغازه ای که دبی قصد اجاره ی ان را داشت نیز همین عقیده را داشت خیلی ها این عقیده را داشتند.

ولی بالاخره ساعت ۹ صبح روز ۱۸ آگوست ۱۹۷۷ هنگامی که دبی ۶۰ ساله بود به نام شیرینی شکلاتی خانم فیلد در کالیفرنیا افتتاح کرد تا نزدیکی های ظهر هیچ کس برای خرید شیرینی های او وارد فروشگاه نشد. او بسیار ناامید با خود گفت اگر کسی نیامد چیزی بخرد از این کار صرف نظر خواهم کرد. بنابراین برای اینکه شیرینی هایش روی دستش نماند سینی بزرگی را پر از شیرینی کرد و به مغازه های اطرافش داد و آنها را به همه تعارف کرد. ولی هیچکس حتی یک دانه هم برنداشت با دیدن این کار او بدون واهمه وارد خیابان شد و از مردم تقاضا کرد که شیرینی بردارند. مردم نمونه ها را برداشتند و امتحان کردند و مشکل برطرف شد.

وقتی مردم شیرینی ها را خوردند و مزه شان را فهمیدند، عاشق آنها شدند و برای خریدن شیرینی ها به داخل مغازه آمدند. در پایان آن روز ۵۰ دلار از شیرینی هایش را فروخته بود. روز دوم او ۷۰ دلار فروخت و…

این تمام داستان شیرینی پزی خانم دبی بود او می گوید من این زندگی و همه موفقیتم را به همان یک کلمه ای که اشتباه کردم مدیونم.

امروز دبی رئیس کارخانجات فیلد است او ریاست بازار فروش شیرینی های تازه با ۶۰۰ مغازه ی بزرگ و هزاران کارمند را به عهده دارد. کاری که در ۶۰ سالگی استارتش را زد و همه به او می گفتند تو موفق نمی شوی.

شیرینی های او در یک مقیاس مولتی میلیونی فروخته می شود. او توانست یک شرکت تجارتی در تمام دنیا به را بیاندازد آن هم با داشتن مسئولیت ۵ فرزند.

کاری که در ۶۰ سالگی شروع کرد و همه به او می گفتند تو موفق نمی شوی.