creation-of-the-universe2

با مطالعه تاریخ علم ؛ به نمونه های بسیاری بر می خوریم که در آن نظریات جدید مورد مخالفت؛ رد یا حتی تمسخر جامعه علمی زمانه خود قرار گرفته اند. چه بسا اگر چنین نظریاتی در کشاکش تاریخ؛ گم نمی شدند؛ مسیر توسعه علمی بشر به گونه دیگری  رقم می خورد.

نظریه خورشیدمرکزی آریستارخوس Aristarchus ستاره شناس یونانی (۳۱۰ سال قبل از میلاد) در روزگار خود مورد مخالفت فیلسوفان رواقی از جمله کلیانتس Cleanthes قرار گرفت و به دست فراموشی تاریخ سپرده شد. آریستارخوس در رساله ای کوتاه با عنوان “دربارهء ابعاد و فواصل خورشید و ماه” مدلی از منظومه شمسی طرح می کند که در آن خورشید در مرکز قرار داشته و این سیارات هستند که به دور آن می گردند. یعنی نظریه ای که احیای مجدد آن در حدود ۲۰۰۰ سال طول کشید. به تعبیر فیلسوف علم کارل پوپر در واقع؛ ؛ کپرنیک Kopernik کیهان شناسی آریستارخوس را  از نو کشف کرد.  دو هزار سال زمان کمی نیست. بعضی از نظریات و یافته های علمی به دلایل گوناگون از دید جامعه علمی روزگار خود پنهان مانده و اهمیت آن سالها بعد مشخص شده است. مثلا کار مندل Gregore Mendel  که پایه گذار درک ریاضی از دانش ژنتیک بود در سال ۱۸۶۶ در اثری با عنوان آزمایشهای پیوند گیاهان Expriements with Plant Hybrids منتشر شد اما کار مندل هرگز در زمان زندگی اش مورد توجه قرار نگرفت و در حدود ۳۴ سال پس از درگذشت او شناخته شد.

نمونه دیگر تاریخی این مبحث؛ فیزیکدان اتریشی به نام آرتور هاس  Arthur Erich Haas بود. در توسعه الگوی اتمی سه تاریخ مهم را نباید از یاد برد. ۱۹۰۳؛ ۱۹۱۱ و ۱۹۱۳ . در این سه مقطع تاریخی به ترتیب الگوی اتمی تامسون؛ راترفرود و بوهر ؛ تاثیر عمده ای بر دیدگاه انسان در خصوص ذرات تشکیل دهنده جهان برجای گذاشتند. اما در این بین نام یک نفر دیده نمی شود.  آرتور هاس.   ظاهرا او نخستین کسی است که ثابت پلانک را در نظریه اتمی مورد استفاده قرار داده است. او در سال ۱۹۱۰ تا حدی نظریه ای شبیه به الگوی اتمی بوهر داشت. یعنی سه سال پیش از آنکه بوهر کار خود را منتشر کند. ماکس یمر Max Jammer معتقد بود که ممکن است حتی نظریه آرتور هاس؛ به نحوی بر کار بوهر هم تاثیر گذاشته باشد. آرنولد زومرفلد که استاد فیزیک نظری دانشگاه مونیخ بود نظریه هاس را جدی گرفت اما در اتریش و در دانشگاه وین؛ یکی از اساتید مطرح فیزیک به نام ارنست لشر Ernst Lecher  ؛ کار آرتور هاس را مورد تمسخر قرار داد و قویا رد کرده بود.

یک مورد دیگر آلبرت اینشتین است. نظریه اینشتین درباره فوتون های نور در سال ۱۹۲۱ برای وی جایزه نوبل به همراه داشت. اما سالها پیش از آن در سال ۱۹۱۳  فیزیکدانان بزرگی مانند ماکس پلانک Max Planck و سه تن دیگر برای عضویت اینشتین در در آکادمی علوم پروس Preußische Akademie der Wissenschaften در برلین؛ توصیه نامه ای نوشتند. آنچه که در این توصیه نامه به چشم می زند این است که آنها از آکادمی علوم پروس خواسته اند که اشتباه اینشتین در خصوص فوتون نور را (همان چیزی که اینشتین ۸ سال بعد بابت آن برنده جایزه نوبل  فیزیک شد)  نادیده بگیرند و از این اشتباه علمی علیه وی استفاده نکنند!

برخی نظریات در طول تاریخ علم؛ مورد تمسخر و تحقیر قرار نگرفته اند اما برای سالیانی چند؛ به دلایل دیگری از نظرها مغفول مانده اند. مانند مثال ژنتیک مندل یا کار آریستارخوس. از این فراموشی های تاریخی مثال بسیار است. مثلا  فیزیکدان بلژیکی لومیتر Georges Lemaître؛ نخستین کسی بود که از قانون هابل نتیجه گرفت که جهان در حال انبساط است. او مقاله خود را در سال ۱۹۲۷ (یعنی دو سال پیش از مقاله خود ادوین هابل) منتشر کرده بود. اما از آنجایی که مقاله وی به زبان فرانسوی نوشته شده و در یکی از مجلات گمنام بلژیکی منتشر شده بود مورد توجه جامعه علمی قرار نگرفت. در سال ۱۹۳۱ سر آرتور ادینگتون Arthur Eddington ؛ مقالهء فراموش شدهء لومیتر را به زبان انگلیسی و در نشریه مهم اخبار ماهانه انجمن نجوم سلطنتی Monthly Notices of Royal Astronomical Society منتشر نمود. همانگونه که دیدیم این شکاف های تاریخی و  به عبارتی گم شدن نظریه ها زیر دست و پای تاریخ؛ دلایل بسیاری می تواند داشته باشد. مثلا فیزیکدانانی که برای اینشتین توصیه نامه می نوشتند ؛ حتی تصور آن را هم نمی کردند که خود در اشتباه هستند و نه اینشتین. برخی نظریات نیز نیز به دلیل نرخ پایین پخش اطلاعات در جهان از دست می رفتند. در فقدان اینترنت ؛ رد پای بسیاری از نظریات گم می شد . تصور کنید اگر مندل زیست شناس در زمان ما زندگی می کرد ؛ بسیار بعید بود که نظریاتش تا ۳۴ سال پس از مرگ اش ناشناخته باقی بماند.